-
امشب (وحشی بافقی)
18 آبان 1386 02:42
ز شبهای دگر دارم تب غم بیشتر امشب وصیت می کنم باشید از من با خبر امشب ● مباشید ای رفیقان امشبی دیگر ز من غافل که از بزم شما خواهیم بردن دردسر امشب ● مگر درمن نشان مرگ ظاهر شد که می بینم رفیقان را نهانی آستین بر چشم تر امشب ● مکن دوری خدا را از سر بالینم ای همدم که من خود را نمی بینم چو شبهای دگر امشب ● شرر درجان وحشی...
-
مرگ (ناشناس)
12 آبان 1386 22:41
زندگی فرصت بس کوتاهی است تا بدانیم که مرگ آخرین نقطه پرواز پرستوها نیست مرگ هم حادثه است مثل افتادن برگ که بدانیم پس از خواب زمستانی خاک نفس سبز بهاری جاریست
-
می منصور (وحشی بافقی)
11 آبان 1386 17:54
ابروی تو جنبید و خدنگی ز کمان جست بر سینه چنان خورد که از جوشن جان جست ● این چشم چه بود آه که ناگاه گشودی این فتنه دگر چیست که از خواب گران جست ● من بودم و دل بود و کناری و فراغی این عشق کجا بود که ناگه به میان جست ● در جرگۀ او گردن جان بست به فتراک هر صید که از قید کمند دگران جست ● گردن بنه ای بستۀ زنجیر محبت کز زحمت...
-
شب وصال (سعدی)
11 آبان 1386 17:51
شب عاشقان بی دل ، چه شبی دراز باشد تو بیا کز اول شب ، در صبح باز باشد ● عجب است اگر توانم ، که سفر کنم ز دستت به کجا رود کبوتر ، که اسیر باز باشد ؟ ● ز محبتت نخواهم ، که نظر کنم به رویت که محب صادق آنست که پاکباز باشد ● به کرشمۀ عنایت ، نگهی به سوی ماکن که دعای دردمندان ، ز سر نیاز باشد ● سخنی که نیست طاقت ، که ز...
-
آرزو (جلال الدین بلخی)
6 آبان 1386 22:30
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست ● ای آفتاب حسن ! برون آ ! دمی ز ابر کان چهرۀ مشعشع تابانم آرزوست ● بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست ● گفتی ز ناز « بیش مرنجان مرا ، برو! » آن گفتنت که « بیش مرنجانم » آرزوست ● وان دفع گفتنت که « برو ! شه به خانه نیست » وان ناز...
-
می آیی؟ (قربان ولیئی)
2 آبان 1386 21:26
افق ، ستاره ، پرستو ، درخت ، زیبایی قفس، پرنده ، ترنّم ، بهار، شیدایی ● سحر ، شکوفه ، نیایش ، سلام ، سّجاده عبور ، پنجره ، دریا ، سکوت ، یکتایی ● اتاق ، آینه ، باران ، صدای پای سکوت دو چشم خیره در آیینه ، روح ، تنهایی ● صدای رود که در گوش سنگ می پیچد : چقدر آینه بودن خوش است ، می آیی ؟ ● همین دقیقه که هنگام خیزش روح...
-
اندوه پرست (فروغ فرخزاد)
1 آبان 1386 00:11
کاش چون پائیز بودم ... کاش چون پائیز بودم کاش چون پائیز خاموش و ملال انگیز بودم برگ های آرزوهایم یکایک زرد می شد آفتاب دیدگانم سرد می شد آسمان سینه ام پر درد می شد ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد اشگ هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد وه ... چه زیبا بود اگر پائیز بودم وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم شاعری در چشم...
-
افسوس (سعید بیابانکی)
24 مهر 1386 17:26
برج های طویل سیمانی محو کردند خانه هامان را کوچه های عریض طولانی دور کردند شانه ها مان را ● خانه هایی که برکت نان داشت گرچه بی رنگ بود و خشتی بود خانه هایی پر از ترنج و انار میوه هایش همه بهشتی بود ● شانه هایی که تا به پا می خاست دست هایش به آسمان می خورد شانه هایی که در غم و شادی موج می شد تکان تکان می خورد ● خانه...
-
من (محمد علی بهمنی)
24 مهر 1386 17:23
اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم کسی حرف دلش را نگفت من بودم ● دلم برای خودم تنگ می شود آری همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم ● نشد جواب بگیرم سلام هایم را هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم ● چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را اشاره ای کنم ، انگار کوه کن بودم ● من آن زلال پرستم در آب گند زمان که فکر صافی آبی چنین لجن بودم ● غریب...
-
به سمت سرخ ترین گل (انسیه موسویان)
21 مهر 1386 14:29
ای فرصت همیشه پُر از ابهام! ای یأس ناگزیر زمستانی! من میروم به سوی بهاری نو، در انتهای یک شب بارانی در برگریز آن شب پُرتشویش، در فصل دردناک فراموشی من دیدم آن شکوه تناور را از پشت چشمهای تو، پنهانی چون شعر ناسرودهی یک شاعر، من مانده در اسارت یک تردید او با تمام حنجرهاش فریاد، او با تمامِ یک دل توفانی، میگفت: جای...
-
اشاره کن (انسیه موسویان)
19 مهر 1386 21:25
چهقدر آینهواری، چه از تو لبریزم همیشه سبز کجایی؟ اسیر پاییزم ● من آن مسافر تشنه، تو چشمهای روشن چگونه از تب نوشیدنت بپرهیزم ● اگرچه شوق پریدن نمانده در پَر من اشارهای کن و رخصت بده که برخیزم ● بریز شورِ غزل، سوزِ عشق مولانا به روح خستهی من آی شمستبریزم ● میآیی از پس این جادههای طولانی و من به پای تو شعر و...
-
غریبانه (حسین منزوی)
19 مهر 1386 21:21
لبت صریح ترین آیه ی شکوفائی ست و چشمهایت شعر سیاه گویائی ست ● چه چیز داری باخویشتن که دیدارت چو قله های مه آلود محو و رویائی ست ● چگونه وصف کنم هیئت نجیب ترا که در کمال ظرافت کمال ِ والائی ست ● تو از معابد مشرق زمین عظیم تری کنون شکوه تو و بهت من تماشائی ست ● در آسمانه ی دریای دیدگان تو شرم شکوهمند تر از مرغکان دریائی...
-
کاش می شد (دانیال رحمانیان)
19 مهر 1386 14:51
کاش می شد شعر چشمانت سرود یا که عطرخنده هایت را ربود ● کاش می شد در نگاهت جا شوم لحظه ای در آیینه پیدا شوم ● کاش می شد حس باران را کشید گریه ی آن شهسواران را شنید ● کاش می شد عقده ها را باز کرد همره باد صبا پرواز کرد ● کاش می شد شعر من از بر کنی غصه هایم را خودت باور کنی...
-
بی سر و سامانی(وحشی بافقی)
19 مهر 1386 14:30
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید گفتگوی من و حیرانی من گوش کنید ● شرح این قصه جانسوز نهفتن تا کی سوختم ، سوختم این راز نگفتن تا کی ● روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم ساکن کوی بت عربده جویـی بودیم ● دین و دل باخته دیوانه ی رویی بودیم بسته ی سلسله ی سلسله مویی بودیم ● کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود یک گرفتار از این...
-
بنویس (سیاوش کسرائی)
17 مهر 1386 17:09
بر سر سنگ مزارم بنویس : زیر این سنگ جوانی خفته ست با هزاران ای کاش و دو چندان افسوس که به هر لحظه عمرش گفته ست بنویس : این جوان بر اثر ضربه ی کاری مرده ست ... نه بنویس : این جوان در عطش دیدن یاری مرده ست ... جلوی روز وفاتم بنویس : روز قربان شدن عاطفه در چشم نگار روز پژمردن گل فصل بهار روز اعدام جنون بر سر دار روز...
-
ضرب المثل های ارسالی خوانندگان (۱)
15 مهر 1386 05:36
این نوشته را دوست و برادرم (داش امید) برایم ارسال کردند ؛ دیدم خال از لطف نیست که شما هم آنرا ببینید ● زنان به خوبی مردان میتوانند اسرار را حفظ کنند ولی به یکدیگر می گویند تا در حفظ آن شریک باشند. فئودور داستایوسکی ● زنها مثل ماهی هستند. بدست آوردن آنها آسان و نگهداشتن آنها مشکل است. ولتر ● زن اگر موافق باشد رحمت الهی...
-
قسمتی از وصیت نامه امیرالمومنین
9 مهر 1386 04:41
... حق را بگویید و کار را برای خدا انجام دهید . ظالم را خصم و مظلوم را پشتیبان باشید. شما دو تن ( حسن و حسین علیه السلام ) را و همه فرزندان و خاندانم را و هر کس را که این وصیت به او برسد ، سفارش می کنم به : تقوی و نظم دادن به کارها و برطرف ساختن اختلافها . خدا را ، خدا را ، درباره یتیمان! مبادا یک وعده گرسنه بمانند و...
-
عشق اهورایی (ناشناس)
9 مهر 1386 04:24
در حسرت آن رویم، آن روی تماشایی آن چشم و لب و گونه، آن جلوه ی رویایی ● در حسرت آن یارم آن یار پریچهره در حسرت دیدارش من ماندم و تنهایی ● من بار غم عشقت بر دوش کشم هر دم در حیرتم از خویش و این صبر وشکیبایی ● امید دهم جان را با صحبت هر روزه بازی دهم این دل را با عکس فریبایی ● یاس و مه و من تنها در حسرت دیداری قلب و من و...
-
تنها خدا داند علی کیست (موسوی گرمارودی)
9 مهر 1386 04:16
تو ای سرچشمه پاکی و رادی که فطرت را، زجانت آب دادی ● تو نوری ، دیگران شام سیاهند تو فریادی و دیگر ها ، چو آهند ● تو صبح روشنی ، ما کلبه غم تو شادی ، ما سیاهیهای ماتم ● تو از نور خدایی ، ما زخاکیم تو دریایی و ما تیره مغاکیم ● تو جان مطمئنی ، ما پریشیم تو از خود رسته ، ما در بند خویشیم ● مگر تو دیگری ، ما نیز ، دیگر...
-
زن ، عشق ، ازدواج
8 مهر 1386 00:04
● هنگام ازدواج بیشتر با گوش هایت مشورت کن تا با چشم هایت.(ضرب المثل آلمانی) ● مردی که به خاطر " پول " زن می گیرد، به نوکری می رود. (ضرب المثل فرانسوی) ● زن عاقل با داماد " بی پول " خوب می سازد. (ضرب المثل انگلیسی) ● زن مطیع فرمانروای قلب شوهر است. (ضرب المثل انگلیسی) ● زن و شوهر اگر یکدیگر را بخواهند در کلبه خرابه هم...
-
گفتگوی خدا و مادر موسی (پروین اعتصامی)
7 مهر 1386 23:40
مادر موسی چو موسی را به نیل در فکند از گفته رب جلیل ● خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه گفت کی فرزند خرد بی گناه ● گر فراموشت کند لطف خدای چون رهی زین کشتی بی ناخدای ● گر نیارد ایزد پاکت به یاد آب، خاکت را دهد ناگه به باد ● وحی امد کین چه فکر با طل است رهرو ما اینک اندر منزل است ● پرده شک را بر انداز از میان تا ببینی سود...
-
حقیقت و مجاز (پروین اعتصامی)
7 مهر 1386 23:25
ز حیله، بر در موشی نشست گربه و گفت که چند دشمنی از بهر حرص و آز کنیم ● بیا که رایت صلح و صفا برافرازیم به راه سعی و عمل، فکر برگ و ساز کنیم ● بیا که حرص دل و آز دیده را بکشیم وجود، فارغ از اندیشه و نیاز کنیم ● بسی به خانه نشستیم و دامن آلودیم بیا رویم سوی مسجد و نماز کنیم ● به گفت، کارشناسان بما بسی خندند اگر که گوش...
-
قفس (ملک الشعرای بهار)
3 مهر 1386 17:50
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید ● فصل گل می گذرد هم نفسان بهر خدا بنشینید به باغی و مرا یاد کنید ● عندلیبان گل سوری به چمن کرد ورود بهر شاباش قدومش همه فریاد کنید ● یاد از این مرغ گرفتار کنید ای مرغان چو تماشای گل و لاله و شمشاد کنید ● هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس برده در باغ و...
-
پژواک (مهدی صادقی)
3 مهر 1386 17:33
تو بیا بلکه سکوتم همه پژواک شود دلم از تکیه زدن پشت تو بی باک شود ● آسمان دل من، زیر دو پایت پهن است با دو دستت بتکانش که هوا پاک شود ● تو بیا تا که لب و دیده ی ما از دیدار پر ز لبخند و پر از لحظه ی نمناک شود ● نیستم شاعر خوبی، تو بزن حرف مرا هر چه بیرون شود از حلق تو ادراک شود ● کاش می شد که ردیف غزلم ((شد)) بشود با...
-
زندگی(بیدل دهلوی)
1 مهر 1386 16:21
عمر گذشت و همچنان داغ وفاست زندگی زحمت دل کجا بری؟ آبله پاست زندگی ● دل به زبان نمیرسد، لب به فغان نمیر سد کس به نشان نمیر سد تیر خطاست زندگی ● یک دو نفس خیال باز رشته ی شوق کن دراز تا ابد از ازل بتاز ! ملک خداست زندگی ● خواه نوای راحتیم ، خواه تنین کلفتیم هر چه بود غنیمتیم سوت و صداست زندگی ● شور جنون ما و من، جوش...
-
غم عشق (عبید زاکانی)
1 مهر 1386 16:20
نقش روی توام از پیش نظر مینرود خاطر از کوی توام جای دگر مینرود ● تا بدیدم لب شیرین تو دیگر زان روز بر زبانم سخن شهد و شکر مینرود ● عارض و زلف دو تا شیفته کردند مرا هرگزم دل به گل و سنبل تر مینرود ● مستی و عاشقی ار عیب بود گو می باش در من این عیب قدیم است و بدر مینرود ● دوستان از می و معشوق نداریدیم باز که مرا بی...
-
تمساح و کفتار (جبران خلیل جبران)
30 شهریور 1386 07:59
کفتاری شامگاهان بر کناره رود نیل تمساحی دید و هر کدام در برابر هم ایستادند و به همدیگر درود و سلام گفتند. کفتار سخن آغازید و گفت : روزگارت را چگونه می گذرانی آقا؟ تمساح پاسخ داد: بد ترین ایام را سپری می کنم گاهی به سختی و رنجم گریه سر می دهم و آفریدگانی که پیرامون من هستند به من می گویند: "این اشک ها چیزی جز اشک تمساح...
-
عاشق (سنایی)
30 شهریور 1386 07:24
جانا به جز از عشق تو دیگر هوسم نیست سوگند خورم من که به جای تو کسم نیست ● امروز منم عاشق بی مونس و بی یار فریاد همی خواهم و فریاد رسم نیست ● در عشق نمی دانم درمان دل خویش خواهم که کنم صبر ولی دست رسم نیست ● خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم از تنگ دلی جانا، جای نفسم نیست ● هر شب به سر کوی تو آیم متواری با بدرقه عشق تو...
-
حاجت گفتار نیست (سعدی)
30 شهریور 1386 07:16
ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست گر امید وصل باشد، همچنان دشوار نیست ● نوک مژگانم به سرخی بر بیاض روی زرد قصه دل می نویسد حاجت گفتار نیست
-
بگو (مهرداد اوستا)
30 شهریور 1386 07:13
با من بگو تا کیستی، مهری؟ بگو، ماهی؟ بگو خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو ● راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن دیگر بگو از جان من، جانا چه میخواهی؟ بگو ● گیرم نمیگیری دگر، زآشفته ی عشقت خبر بر حال من گاهی نگر، با من سخن گاهی بگو ● ای گل پی هر خس مرو، در خلوت هر کس مرو گویی که دانم، پس مرو، گر آگه از...