آنکس که مرا از نظر انداخته، اینست
اینست که پامال غمم ساخته، اینست
●
شوخی که برون آمده شب، مست و سرانداز
تیغم زده و کشته و نشناخته، اینست
●
ترکی که ازو خانه ی من رفته به تاراج
اینست که ازخانه برون تاخته، اینست
●
ماهی که بود پادشه خیل نکویان
اینست که از ناز قد افراخته، اینست
●
وحشی که به شطرنج غم و نرد محبت
یکباره متاع دل و دین باخته، اینست
به کوی یار مرا بار در گل افتاده
فتاده بار من اما به منزل افتاده
●
گمان مدار خلاصی دل از آن سر زلف
که با هزار جنون در سلاسل افتاده
●
مکش کمان ز کمین دلبرا بغمزه که دل
به یاد تیر نگاه تو بسمل افتاده
●
دو طره ی تو ز کف تیغ آفتاب گرفت
که از یمین و یسارت حمایل افتاده
●
بداغ لاله رویت حواله ی دل ماست
که شور عشق تو اندر قبایل افتاده
●
ز سحر چشم تو ایمن نیم کنون که دو ماه
به آفتاب جمالت مقابل افتاده
●
مبند بار سفر ای قمر که عقرب زلف
به برج روی تو از خویش غافل افتاده
●
ز آه سینه دلم خون شد و زدیده بریخت
مگو که کشتی صبرم به ساحل افتاده
●
نگار ما سر تسلیم داشت ای رفعت
ز دست مدعیان کار مشکل افتاده
شور بپا می کند، خون تو در هر مقام
می شکنم بی صدا در خود ، هر صبح و شام
●
باده به دست تو کیست؟ طفل شهید جنون
پیر غلام تو کیست؟ عشق علیه السلام
●
در رگ عطشان تان، شهد شهادت به جوش
می شکند تیغ را، خنده خون در نیام
●
ساقی، بی دست شد، خاک ز می مست شد
میکده آتش گرفت، سوخت می و سوخت جام
●
بر سر نی می برند، ماه مرا از عراق
کوفه شود شامتان، کوفه مرامان شام
●
از خود بیرون زدم در طلب خون تو
بنده حر تو ام، اذن بده یا امام!
●
عشق به پایان رسید ، خون تو پایان نداشت
آنک پایان من، در غزلی ناتمام ...