●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

یاد (نیما مقدم)

شعر بی قافیه گفتیم و کسی یادش نیست
دلمان مرد که مرد
شهرمان سوخت که سوخت
هیچ کس باکش نیست.

چقدر در پس این پنجره ماندیم و نشد
یک نفر از طرف کوچه خوبی برود
چقدر باد درآمد
چقدر شاخه شکست
چقدر در پی آن غنچه حسرت گشتیم

گلفروشی می گفت:
"اطلسی؟ شادش نیست
قصه کوچ اصالت ها فقط از شب زده باید پرسید
چه شد آن مجلس مهتاب و نگاه
چه شد آن سنت تحصین و پگاه
یک نفر چشم به راه؟
 
شعر بی قافیه گفتیم و کسی یادش نیست
روزگاری پس هر قاعده تعبیری بود
و کسی بود که بر دلهره پایان باشد
زندگی واژه آسانی بود
که به آسانی یک حادثه قسمت می شد
و کنون فاجعه را باید دید
ارتحال گل سرخ
اطلسی های نخوابیده، به یخ
شب که باران بارید
طفلکی کودک همسایه ما کفش نداشت
تو که از سیطره نسل خزان دلگیری
به شب آمیز و بیا
من و تو در هوس سجده به تندیس خدا
شعر بی قافیه گفتیم و کسی یادش نیست.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد