این شعر را "آوا" دوستی جدید و عزیز برایم فرستادند:
بگذار که این باغ درش گم شده باشد
گل های ترش برگ و برش گم شده باشد
●
جز چشم به راهی به چه دل خوش کند این باغ
گر قاصدک نامه برش گم شده باشد
●
باغ شب من کاش درش بسته بماند
ای کاش کلید سحرش گم شده باشد
●
بی اختر و ماه است دلم مثل کسی که
صندوقچه ی سیم و زرش گم شده باشد
●
شب تیره و تار است و بلا دیده و خاموش
انگار که قرص قمرش گم شده باشد
●
چاهی است همه ناله و دشتی است همه گرگ
خواب پدری که پسرش گم شده باشد
●
آن روز تو را یافتم افتاده و تنها
در هیبت نخلی که سرش گم شده باشد
●
پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
چون شیشه ی عطری که درش گم شده باشد