●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

پسر، گرگ، پدر (سعید بیابانکی)

این شعر را "آوا" دوستی جدید و عزیز برایم فرستادند:

بگذار که این باغ درش گم شده باشد
گل های ترش برگ و برش گم شده باشد
جز چشم به راهی به چه دل خوش کند این باغ
گر قاصدک نامه برش گم شده باشد
باغ شب من کاش درش بسته بماند
ای کاش کلید سحرش گم شده باشد
بی اختر و ماه است دلم مثل کسی که
صندوقچه ی سیم و زرش گم شده باشد
شب تیره و تار است و بلا دیده و خاموش
انگار که قرص قمرش گم شده باشد
چاهی است همه ناله و دشتی است همه گرگ
خواب پدری که پسرش گم شده باشد
آن روز تو را یافتم افتاده و تنها
در هیبت نخلی که سرش گم شده باشد
پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
چون شیشه ی عطری که درش گم شده باشد

پــــدر (ساغر شفیعی)

به نگاهت سوگند
به همان پنجره ی رو به بهار
بی کدورت ز غبار
و به نرمای پرند

به کلامت سوگند
به همان ابر گهر بار سپید
پر ز باران امید
و به شیرینی قند

به شکوهت سوگند
به همان کوه پر آوازه دور
در بلندای غرور
همچو ببری در بند

به حضورت سوگند
مثل شعری در یاد
یا که عطری در باد
دلنشین چون لبخند

به وجودت سوگند
که چنان قله ی صبر است و شکیب
چون غزالان نجیب
بسته با دل پیوند.

به خدایت سوگند
کز تو ای معنی عاشق بودن
از تو ای هستی من
نتوانم دل کند.