ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر
به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر
●
در آفاق گشادست ولیکن بستست
از سر زلف تو در پای دل ما زنجیر
●
من نظر بازگرفتن نتوانم همه عمر
از من ای خسرو خوبان تو نظر بازمگیر
●
گر چه در خیل تو بسیار به از ما باشد
ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر
●
در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی
باز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر
●
این حدیث از سر دردیست که من میگویم
تا بر آتش ننهی بوی نیاید ز عبیر
●
گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست
رنگ رخسار خبر میدهد از سر ضمیر
●
عشق پیرانه سر از من عجبت میآید
چه جوانی تو که از دست ببردی دل پیر
●
من از این هر دو کمانخانه ابروی تو چشم
برنگیرم و گرم چشم بدوزند به تیر
●
عجب از عقل کسانی که مرا پند دهند
برو ای خواجه که عاشق نبود پندپذیر
●
سعدیا پیکر مطبوع برای نظر است
گر نبینی چه بود فایده ی چشم بصیر
ایول
چاکر داداش
من از این قسمت:
سعدیا پیکر مطبوع برای نظر است
گر نبینی چه بود فایده ی چشم بصیر
خیلی خوشم اومد! :-)
دستت درد نکنه دایی
خوشحالم که خوشتون اومده...قابل شما رو نداشت
راستی کدوم دایی؟
سلام
عالی بود...
نمیتونم یه بیت انتخاب کنم میخواین شما همشو یه بار دیگه بخوون
سلام
سعدیه دیگه نمی شه ازش انتخاب کرد
زیاد به وبلاگ شما سر میزنم..وب زیبایی دارید و سلیقه ای خوب در به گزین کردن اشعار...این شعر سعدی همچون بسیاری از اشعار دیگرش دلنشین هست...منتظر پستهای بعدیتون هم هستم.
ممنون از اینکه اینقدر قلم رنجه می کنید و تشریف می آرین...خوشحالم که اشعار انتخابی مورد پسندتون واقع می شه