شب از صداقت نجوای عشق خالی بود
عجب سکوت سیاهی در این حوالی بود
●
گلی نبود مگر نقش کهنه ای بر فرش
به چشم من همه جا رد خشکسالی بود
●
تمام نقش و نگار بهار، در یک قاب
پرنده در قفس تار و پود قالی بود
●
کنار پنجره رفتم: "کسی نمی آید؟"
نگاه پنجره هم مثل من سوالی بود
●
هوای شهر، نفس گیر و آن چنان سنگین
که پشت ماه هم از وزن شب هلالی بود
●
"عجب سکوت عجیبی ست" - با خودم گفتم
چقدر کنج دلم جای عشق خالی بود
"پشت ماه از وزن شب" تعبیر بسیار حرفه ای بود به نظرم. ضمن این که کمی بی احساسی در شعر واقعاً این موضوع رو به آدم القاء می کنه که این آدم توی دلش عشق نداره. کلاً قشنگ بود. مرسی از حُسنِ سلیقه ی همیشگی شما
قابل شما رو نداره.... ممنون از همراهی همیشگی شما
سلام دوست عزیز.به طوراتفاقی متوجه شدم که شماشعرهایی راازاولین کتاب من که سال81چاپ شده انتخاب کرده اید.خوشحالم که توجه شماراجلب کرده وممنونم.ولی این شعردرکتاب باعنوان "سکوت" آمده ست ودر مصرع اول "عشق"به جای دشت بوده است.بازهم ممنونم.
سلام
اتفاق فرخنده ایست اینکه شاعری شعرش را برای دیگری توشیح کند
اشتباه سهوی که در مصرع اول بود مرتفع شد
ممنون از توجه و البته شعر زیبایتان
سلام
شعر ها خیلی زیبا بودند
مخصوصا شعر اقای نظری
به من هم سری بزنید
من شما را لینک کردم
ممنون
سلام
ممنون از اینکه سر زدید و خوشحالم از بابت اینکه خوشتون اومده
شرمنده من لینکدونی ندارم برای لینک متقابل