قلبی شکسته بود، وضویی جبیره شد
سروی نشسته بود، عشایی وتیره شد
●
اشکی کنار پنجره غلتید، گر گرفت
آهی به روی آینه افتاد، تیره شد
●
پهلویی از شقاوت نامحرمی شکست
اشکی برای مَحرم دردی ذخیره شد
●
بانویی از تمام دلش چشم بست و رفت
مردی تمام وسعت غم را پذیره شد
●
اف گفت بر سکوت بنی آدم آسمان
نسلی نگاه کرد، گناهی کبیره شد
کی روا باشد که گردد عاشق غمخوار خار
در ره عشق تو اندر کوچه و بازار زار
●
در جهان عیشی ندارم بی رخت ای دوست دوست
جز تو در عالم نخواهم ای بت عیار یار
●
از دهانت کار گشته بر من دلتنگ تنگ
با لب لعل تو دارد این دل افکار کار
●
هر چه میخواهی بکن با من تو ای طناز ناز
گر دهی یک بوسه ام زان لعل شکربار بار
●
ساقیا زآن آتشین می ساغری لبریز ریز
تا به مستی افکنم در رشته ی زنّار نار
●
مطربا بزم سماع است و بزن بر چنگ چنگ
چشم خواب آلودگان را از طرب بیدار دار
●
ای صبوحی شعر تو آرد به هر مدهوش هوش
خاصه مدهوشی که گوید دارم از اشعار عار
ای جان من ز هجر تو در تن بسوخته
صد دل ز مهر روی تو بر من بسوخته
●
سنگین دل تو در همه عمر از طریق مهر
بر حال من نسوخته و آهن بسوخته
●
هردم ز غصه، چیست نگویی مراد تو؟
زین ناتوان عاشق خرمن بسوخته
●
بیچهرهی چو شمع تو در خلوت تنم
دل را چراغ مرده و روغن بسوخته
●
بر درد و داغ و محنت و اندوه و رنج من
هم مرد خسته گشته و هم زن بسوخته
●
در مسکنی که این دل مسکین کشیده دم
خرمن به باد داده و مسکن بسوخته
●
چون اوحدی مرا ز غمت آتش جگر
در آستین گرفته و دامن بسوخته