●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

گناه کبیره (امید مهدی نژاد)

قلبی شکسته بود، وضویی جبیره شد
سروی نشسته بود، عشایی وتیره شد

اشکی کنار پنجره غلتید، گر گرفت
آهی به روی آینه افتاد، تیره شد
 

پهلویی از شقاوت نامحرمی شکست
اشکی برای مَحرم دردی ذخیره شد
 

بانویی از تمام دلش چشم بست و رفت
مردی تمام وسعت غم را پذیره شد 

 
اف گفت بر سکوت بنی آدم آسمان
نسلی نگاه کرد، گناهی کبیره شد

بت عیار (شاطر عباس صبوحی)

کی روا باشد که گردد عاشق غمخوار خار
در ره عشق تو اندر کوچه و بازار زار

در جهان عیشی ندارم بی رخت ای دوست دوست
جز تو در عالم نخواهم ای بت عیار یار

از دهانت کار گشته بر من دلتنگ تنگ
با لب لعل تو دارد این دل افکار کار

هر چه میخواهی بکن با من تو ای طناز ناز
گر دهی یک بوسه ام زان لعل شکربار بار

ساقیا زآن آتشین می ساغری لبریز ریز
تا به مستی افکنم در رشته ی زنّار نار

مطربا بزم سماع است و بزن بر چنگ چنگ
چشم خواب آلودگان را از طرب بیدار دار

ای صبوحی شعر تو آرد به هر مدهوش هوش
خاصه مدهوشی که گوید دارم از اشعار عار

سوختگان (اوحدی مراغه ای)

ای جان من ز هجر تو در تن بسوخته
صد دل ز مهر روی تو بر من بسوخته

سنگین دل تو در همه عمر از طریق مهر
بر حال من نسوخته و آهن بسوخته

هردم ز غصه، چیست نگویی مراد تو؟
زین ناتوان عاشق خرمن بسوخته

بی‌چهره‌ی چو شمع تو در خلوت تنم
دل را چراغ مرده و روغن بسوخته

بر درد و داغ و محنت و اندوه و رنج من
هم مرد خسته گشته و هم زن بسوخته

در مسکنی که این دل مسکین کشیده دم
خرمن به باد داده و مسکن بسوخته

چون اوحدی مرا ز غمت آتش جگر
در آستین گرفته و دامن بسوخته