●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

نتایج سحر (عباس احمدی)

ماه می آید از خم کوچه، چهره ای دائم الوضو دارد
پینه بر دست هاش و نعلینش، اثر وصله و رفو دارد

مرد تنهاست، مرد غمگین است، کمرش از فراق خم شده است
ساغر شادیش اگر خالی است، باده غم سبوسبو دارد

ضربان صدای او جاری ست، با یتیمی به خنده مشغول است
سر تقسیم سهم بیت المال با صحابه بگو مگو دارد

باز امروز بغض نخلستان، تا به سرحد انفجار رسید
باز امشب به استناد کمیل، ماه با چاه گفتگو دارد

کاهگل های کوچه مرطوبند، اشک دیوار را درآورده ست
ناله خانم جوانی که هرچه دارد علی ازاو دارد

-گرچه در بند غربت- از این شیر؛ گرگ های مدینه می ترسند
ذوالفقارش هنوز بران است، شور "حتی تقاتلوا" دارد

حب او از نتایج سحر است، باش تا صبح دولتش بدمد
آن صنوبر دلی که می باید پیش او سرو، سر فرود آرد

... چارده قرن بعد خیلی ها دم از او می زنند، اما مرد
همچنان خار بر دو چشمش هست، همچنان تیغ در گلو دارد

کرم ابریشم(حسین منزوی)

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من - دل مغرورم - پرید و پنجه به خالی زد
که عشق - ماه بلند من - ورای دست رسیدن بود

گل شکفته ! خداحافظ اگر چه لحظه ی دیدارت
شروع وسوسه‌ای در من به نام دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود

اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود

شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل‌ پیشه بهانه‌اش نشنیدن بود

چه سرنوشت غم‌انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می‌بافت ولی به فکر پریدن بود

باغبان و بهار (فریدون مشیری)

بهار می رسد اما ز گل نشانش نیست
نسیم رقص گل آویز گل فشانش نیست

دلم به گریه خونین ابر می سوزد
که باغ خنده به گلبرگ ارغوانش نیست

چنین بهشت کلاغان و بلبلان خاموش
بهار نیست به باغی که باغبانش نیست

چه دل گرفته هوایی چه پا فشرده شبی
که یک ستاره لرزان در آسمانش نیست

کبوتری که در این آسمان گشاید بال
دگر امید رسیدن به آشیانش نیست

ستاره نیز به تنهاییش گمان نبرد
کسی که همنفسش هست و همزبانش نیست

جهان به جان من آنگونه سرد مهری کرد
که در بهار و خزان کار با جهانش نیست

ز یک ترانه به خود رنگ جاودان نزند
دلی که چون دل من رنج جاودانش نیست