گُل شببو! بهار آمده است
روز دیدار یار آمده است
●
باد از پشتِ کوههای بلند
تا بروبَد غبار، آمده است
●
پونه با بقچههای سبزه و عطر
به لب جویبار آمده است
●
قاصدک روی شانههای نسیم
شادمانه، سوار آمده است
●
قاصدک! هان، خبر چه آوردی؟
نامه از سوی یار آمده است؟
●
عشق ما آن نهال تُرد جوان
قد کشیده، به بار آمده است
●
سر به سر جادهها همه سبزند
گُل شببو! بهار آمده است
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت
●
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
●
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت
●
خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد؟
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت
●
رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
●
بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند؟
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت
●
سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت
بی همگان بسر شود، بی تو بسر نمی شود،
داغ تو دارد این دلم، جای دگر نمی شود
●
دیده عقل مست تو، چرخه چرخ پست تو
گوشِ طرب به دست تو، بی تو به سر نمی شود
●
خمرِ من و خمارِ من، باغِ من و بهارِ من
خوابِ من و قرارِ من، بی تو به سر نمی شود
●
جاه و جلال من تویی، مُلکت و مال من تویی
آب زلال من تویی، بی تو بسر نمی شود
●
گاه سوی وفا رَوی، گاه سوی جفا روی
آنِ منی، کجا روی؟ بی تو بسر نمی شود
●
دل بنهند، برکَنی، توبه کنند، بشکنی
این همه خود تو می کنی، بی تو بسر نمی شود
●
بی تو اگر بسر شدی، زیر جهان زبر شدی
باغ اِرَم سَقَر شدی، بی تو بسر نمی شود
●
گر تو سری، قدم شوم، ور تو کفی عَلَم شوم
ور بروی عدم شوم، بی تو بسر نمی شود
●
خواب مرا ببسته ای، نقش مرا بشسته ای
وز همه ام گسسته ای، بی تو بسر نمی شود
●
بی تو نه زندگی خوشم، بی تو نه مردگی خوشم
سر ز غم تو چون کشم؟ بی تو بسر نمی شود
●
هر چه بگویم، ای سَنَد! نیست جدا ز نیک و بد
هم تو بگو به لطف خود، بی تو بسر نمی شود
ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم
امّید ز هر کس که بریدیم، بریدیم
●
دل نیست کبوتر، که چو برخاست، نشیند
از گوشۀ بامی که پریدیم، پریدیم
●
رم دادن صیاد خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم، رمیدیم
●
کوی تو که باغ ارم و روضۀ خلد است
انگار که دیدیم، ندیدیم، ندیدیم
●
صد باغ، بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوۀ یک باغ نچیدیم، نچیدیم
●
سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان! واقف دم باش، رسیدیم! رسیدیم!
●
«وحشی» سبب دوری و این قسم سخن ها
آن نیست که ما هم نشنیدیم، شنیدیم
اشکها آهسته می لغزند بر رخسار زردم
آرزو دارم روم جایی که دیگر بر نگردم
●
شاه مرغان چمن بودم ولی چون بوم بیدل
ناله ای گر داشتم در گوشۀ ویرانه کردم
●
روز و شبها رهسپر گشتند و افزودند دایم
شامها داغی به داغم، روزها دردی به دردم
●
عهد کردم این پریشانی دگر با کس نگویم
گفت آخر با تو دردم، اشک گرم و آه سردم
●
این شکست ای جان و دل بشکست پشت طاقتم
گر چه عمری شد که با بخت بد خود در نبردم
●
می رویّ و می روم پیمانه گیرم تا ندانم
من که بودم یا چه بودم یا چه هستم یا چه کردم!
●
این همه درد و غم و یک مشت گل آوخ عمادا!
هیچ ننشستی به دامان جهان ای کاش گردم
نشود، فاش کسی آنچه میان من و تست
تا اشارات نظر، نامه رسان من و تست
●
گوش کن! با لب خاموش سخن می گویم؛
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و تست
●
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید،
حالیا چشم جهانی نگران من و تست
●
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید،
همه جا زمزمۀ عشق نهان من و تست
●
این همه قصّۀ فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و تست
●
نقش ما گو ننگارند به دیباچۀ عقل،
هر کجا نامۀ عشق است، نشان من و تست
●
سایه! ز آتشکدۀ ماست فروغ مه و مهر،
وه از این آتش روشن که به جان من و تست
آنچنان کز رفتن گل خار می ماند به جا
از جوانی حسرت بسیار می ماند به جا
●
آه افسوس و سرشک گرم و داغ حسرت است
آنچه از عمر سبکرفتار می ماند به جا
●
کامجویی غیر ناکامی ندارد حاصلی
در کف گلچین ز گلشن، خار می ماند به جا
●
جسم خاکی مانع عمر سبکرفتار نیست
پیش این سیلاب، کی دیوار می ماند به جا؟
●
هیچ کار از سعی ما چون کوهکن صورت نبست
وقت آن کس خوش کزو آثار می ماند به جا
●
زنگ افسوسی به دست خواجه هنگام رحیل
از شمار درهم و دینار می ماند به جا
●
نیست از کردار ما بی حاصلان را بهره ای
چون قلم از ما همین گفتار می ماند به جا
●
عیش شیرین را بود در چاشنی صد چشم شور
برگ، صائب! بیشتر از بار می ماند به جا
غمش در نهانخانۀ دل نشیند
به نازی که لیلی به محمل نشیند
●
به دنبال محمل چنان زار گریم
که از گریه ام ناقه در گل نشیند
●
خوش آندم که تیری ز ابرو کمانی
به پهلوی این نیم بسمل نشیند
●
بنازم به بزم محبت که آنجا
گدایی به شاهی مقابل نشیند
●
خلد گر به خاری، آسان برآید
چه سازم به خاری که در دل نشیند
●
پی ناقه اش رفتم آهسته، ترسان،
مبادا غباری به محمل نشیند
●
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند