●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

من (محمد علی بهمنی)

اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم
کسی حرف دلش را نگفت من بودم


دلم برای خودم تنگ می شود آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم


نشد جواب بگیرم سلام هایم را
هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم


چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را
اشاره ای کنم ، انگار کوه کن بودم


من آن زلال پرستم در آب گند زمان
که فکر صافی آبی چنین لجن بودم


غریب بودم ، گشتم غریب تر اما

دلم خوش است که در غربتِ وطن بودم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد