●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

به استقبال بهار (فردوسی)

بمان‌ تا بیاید همه‌ فرودین‌
که‌ بفروزد اندر جهان‌ هوردین‌
زمین‌ چادر سبز در پوشدا
هوا بر گلان‌ سخت‌ بخروشدا
بخواهم‌ من‌ آن‌ جام‌ گیتی‌ نمای‌
شوم‌ پیش‌ یزدان‌ بباشم‌ به‌ پای‌
کجا هفت‌ کشور بدو اندرا
ببینم‌ بر و بوم‌ هر کشورا
بگویم‌ تو را هر کجا بیژن‌ است‌
به‌ جام‌ اندرون‌ این‌ مرا روشن‌ است‌
کنون‌ خورد باید می‌ خوشگوار
که‌ می‌ بوی‌ مشک‌ آید از کوهسار
هوا پر خروش‌ و زمین‌ پر زجوش‌
خنک‌ آنکه‌ دل‌ شاد دارد بنوش‌
همه‌ بوستان‌ ریز برگ‌ گل‌ است‌
همه‌ کوه‌ پر لاله‌ و سنبل‌ است‌
به‌ پالیز بلبل‌ بنالد همی
گل‌ از ناله‌ او ببالد همی‌
شب‌ تیره‌، بلبل‌ نخسبد همی‌
گل‌ از باد و باران‌ بجنبد همی‌
بخندد همی‌ بلبل‌ و هر زمان‌
چو بر گل‌ نشیند، گشاید زبان‌
ندانم‌ که‌ عاشق‌ گل‌ آمد گر ابر
که‌ از ابر بینم‌ خروش‌ هژبر
بدرد همی‌ پیش‌ پیراهنش
درخسان‌ شود آتش‌ اندر تنش‌
نظرات 6 + ارسال نظر
آرزو 1 فروردین 1391 ساعت 09:17 ب.ظ

بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما....


سال نو مبارک دوست جان. سورپرایز فرمودین:)

فرمودیم دیگه...


سال نو شما هم مبارک..... خواهش می کنم دوست جان....قابلی نداشت

آوا 16 فروردین 1391 ساعت 11:20 ب.ظ

درود . . .
سال نو مبارک ، متاسفانه آدرس وبلاگ شما رو گم کرده بودم و خیلی از مجموعه بینظیر شما بی بهره بودم و سعادتی شد دوباره برگشتم .
امیدوارم سال خوبی داشته باشین سرشار از پیروزی و شادی.

سلام...
سال نوی شما هم مبارک
نگرانتون شده بودیم.... بی سعادتی ما بوده
خوشحالیم از بازگشت دوباره شما

آوا 16 فروردین 1391 ساعت 11:22 ب.ظ

سر به سر از عشق جانان پر شدم
لیک در وادی جانان گم شدم
رو به هر سو می نهادم چون سراب
آرزوهایم چو نقشی روی آب
جام روزم تیرگی سر می کشید
خستگی اندر درونم می خزید
عاشق اما بی نصیب از روی یار
سال های اشتیاق و انتظار
شب مرا آغشته از تب کرده بود
تیرگی امید روشن می ربود
تا که ناگه از خودم بی خود شدم
در سکوت خود به جان آگه شدم
دستی از غیب آمد و دستم گرفت
با نگاهش صد امیدم جان گرفت
او مرا بر تختی از ایمان نشاند
خستگی و رنج را از من براند
جز طلب در من گناهی را ندید
پرده ای بر صد گناه من کشید
گفت ره بس تیره بود ای کودکم
ناامیدی چیره بود ای کودکم
آرزو کردی و خورشیدت دمید
تیرگی از جان آگاهت رمید
اینک ای جان ساکن جانان شدی
پرده دار کعبه ایمان شدی



شعر از کبیرا

ممنون از شعر زیباتون

سپیده دم 9 مرداد 1391 ساعت 04:53 ق.ظ


سلام جناب آستان
کسی اینجا نیست؟!

----
ماه مهمانی خدا مبارک...

سلام
ممنونم که هنوز به یادم هستید لطف کردید

بزودی با کلی تغییرات برمی گردم

مهمونی بر شما هم مبارک و خجسته باشه

الــــــــی 21 شهریور 1391 ساعت 02:53 ب.ظ http://goodlady.blogsky.com

هنوز درگیره سال تحویلید؟

الان هستیم

الــــــــی 21 شهریور 1391 ساعت 02:58 ب.ظ http://goodlady.blogsky.com

سال هم تمام شد و هنوز نیومدی که!

اومدیم با اجازه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد