●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

افسوس (سعید بیابانکی)

برج های طویل سیمانی
محو کردند خانه هامان را
کوچه های عریض طولانی
دور کردند شانه ها مان را
 
خانه هایی که برکت نان داشت
گرچه بی رنگ بود و خشتی بود
خانه هایی پر از ترنج و انار
میوه هایش همه بهشتی بود
 

شانه هایی که تا به پا می خاست
دست هایش به آسمان می خورد
شانه هایی که در غم و شادی
موج می شد تکان تکان می خورد
 
خانه هایی که بوی مطبخ داشت
بوی نان هم سحرگهان گاهی
شانه هایی صبور و نا آرام
کوه های بلند و کوتاهی
 
وسط  کوچه مانده ام تنها
با من انگار خانه ها قهرند
آی بن بست های تو در تو
دوستانم کجای این شهرند؟

نظرات 5 + ارسال نظر
رتبه اول 27 مهر 1386 ساعت 11:17 ق.ظ http://rotbeaval.blogfa.com

قشنگ بود...

گلعذار 28 مهر 1386 ساعت 02:35 ب.ظ

همه همینجا هستند. ما اینجاییم و در حسرت گوشه چشمی از تو. باور کن و بخواه تا ببینی مان

انصاری 29 مهر 1386 ساعت 02:42 ب.ظ http://http://www.adineh.blogsky.com/

سلام وعرض ارادت
بایک غزل تازه منتظرحضورسبزتان هستم
سرحال وشکوفاباشی

ح 15 آذر 1386 ساعت 10:14 ب.ظ

خمینی شهری است سعید بیابانکی / ورنوسفادران

آرزو 16 آبان 1387 ساعت 10:15 ب.ظ

خوندم این شعر سعید بیابانکی رو

مگه میشه آخه آدم سر حرفش بمونه و تا اطلاع ثانوی بی خیال شعر بشه؟

میشه؟

راستی دوست جان

من موندم که شما چطور اینهمه انگیزه و انرژی داشتید برای این بلاگ

واقعا بهتون تبریک میگم

خواهش می کنم ...قابل نداره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد