قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفتگوی من و حیرانی من گوش کنید
●
شرح این قصه جانسوز نهفتن تا کی
سوختم ، سوختم این راز نگفتن تا کی
●
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویـی بودیم
●
دین و دل باخته دیوانه ی رویی بودیم
بسته ی سلسله ی سلسله مویی بودیم
●
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
●
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
●
اول آن کس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
●
گرچه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت
با دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت
●
شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت
با دل پر گله از ناخوشی روی تو رفت
●
حاش لله که وفای تو فراموش کند
سخن مصلحت آمیز کسان گوش کند