-
ضریح گمشده (احمد عزیزی)
30 اردیبهشت 1387 00:27
عشق من پاییز آمد مثل پار باز هم ما بازماندیم از بهار ● احتراق لاله را دیدیم ما گل دمید و خون نجوشیدیم ما ● باید از فقدان گل، خونجوش بود در فراق یاس مشکی پوش بود ● یاس بوی مهربانی می دهد عطر دوران جوانی می دهد ● یاس ها یادآور پروانه اند یاس ها پیغمبران خانه اند ● یاس در هرجا نوید آشتی است یاس دامان سپید آشتی است ● یاس...
-
رها (سیمین بهبهانی)
27 اردیبهشت 1387 04:01
نبسته ام به کس دل نبسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من ز من هر آن که او دور چو دل به سینه نزدیک به من هر آنکه نزدیک از او جدا جدا من نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی که تر کنم گلویی به یاد آشنا من ستاره ها نهفته در آسمان ابری دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من هوای گریه با من
-
جاذبه (ناشناس)
26 اردیبهشت 1387 12:54
از پرسش من معلمان آشفتند از حنجرشان هرچه درآمد گفتند ● اما به خدا هنوز من معتقدم از جاذبه تو سیب ها میافتند
-
اى همیشه خوب (فریدون مشیرى)
26 اردیبهشت 1387 12:47
ماهى همیشه تشنه ام در زلال لطف بیکران تو مى برد مرا بهر کجا که میل اوست موج دیدگان مهربان تو زیر بال مرغکان خنده هات زیر آفتاب داغ بوسه هات - اى زلال پاک - ! جرعه جرعه جرعه میکشم ترا بکام خویش تا که پر شود تمام جان من ز جان تو ! اى همیشه خوب ! اى همیشه آشنا ! هر طرف که میکنم نگاه تا همه کرانه هاى دور عطر و خنده و...
-
تاجر و ماهی گیر
21 اردیبهشت 1387 14:44
یک تاجر آمریکایی نزدیک یک روستای مکزیکی ایستاده بود. در همان موقع یک قایق کوچک ماهی گیری رد شد که داخلش چند تا ماهی بود . از ماهی گیر پرسید: چقدر طول کشید تا این چند تا ماهی رو گرفتی؟ ماهی گیر: مدت خیلی کم . تاجر: پس چرا بیشتر صبر نکردی تا بیشتر ماهی گیرت بیاد؟ ماهی گیر: چون همین تعداد برای سیر کردن خانواده ام کافی...
-
آتش پنهان (سهیل محمودی)
20 اردیبهشت 1387 22:43
آغاز من ، تو بودی و پایان من تویی آرامش پس از شب توفان من تویی ● حتی عجیب نیست، که در اوج شک و شطح زیباترین بهانه ایمان من تویی ● احساسهایی از متفاوت میان ماست آباد از توام من و ، ویران من تویی ● آسان نبود گرد همه شهر گشتنم آنک ، چه سخت یافتم :" انسان " من تویی ● پیداست من به شعله تو زنده ام هنوز در سینه من ، آتش...
-
لحظه های کاغذی (قیصر امین پور)
17 اردیبهشت 1387 14:38
خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری ● لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن خاطرات بایگانی،زندگی های اداری ● آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری ● با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری ● صندلی های خمیده،میزهای...
-
دل سپرده (محمدعلی بهمنی )
16 اردیبهشت 1387 09:31
من زنده بودم اما انگار مرده بودم از بس که روزها را با شب شمرده بودم ● یک عمر دور و تنها تنها بجرم این که او سرسپرده می خواست ‚ من دل سپرده بودم ● یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم ● در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد گویی بجای خورشید من زخم خورده بودم ● وقتی غروب می شد وقتی غروب می شد...
-
گورستان (نصرت رحمانی)
16 اردیبهشت 1387 09:26
بوی شن سوخته می آمد از تن جاده ی گورستان طشت خورشید پر از خون بود خون قی کرده ی تابستان جوی دم کرده تهی از آب طاول قارچ به لب بسته شاخه ها سوخته و بی برگ آسمان خسته ، زمین خسته برکه ای خشک و ترک خورده گربه ای مرده و وز کرده در برسایه یک تابوت عابری تشنه و کز کرده گورها گرسنه و خالی قاریان منتظر و خاموش نه سرشکی به لب...
-
طبیب (ملا احمد نراقی)
13 اردیبهشت 1387 16:27
بدین دردم طبیبی مبتلا کرد که درد هر دو عالم را دوا کرد ● خوشاحال کسی کاندر ره عشق سری درباخت یا جانی فدا کرد ● در میخانه بر رویم گشادند مگر میخواره ای بر من دعا کرد ● صفائی تا مرید میکشان شد عبادتهای پیشین را قضا کرد .
-
چاک چاک (ناشناس)
13 اردیبهشت 1387 16:10
من عاشقم گواه من این قلب چاک چاک در دست من جز این سند پاره پاره نیست ● در پاره پاره ورقهای این سند عشاق را نوشته که جز مرگ چاره نیست ● در قتلم استخاره مکن ز انکه گفته اند در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
-
نشان آخر (محمدرضا عبدالملکیان)
8 اردیبهشت 1387 00:38
از این جا تا جایی که تویی قدم نمی رسد دست دراز می کنم چیزی می نویسم دریایی دلی قابی غمی از بی نشان تا نشانی که تویی مرهم نمی رسد در این جا و این دَم رونقی نیست عطشناک آنم آن دَم نمی رسد
-
سلام الله (جلال الدین بلخی)
1 اردیبهشت 1387 01:38
ای غایب از این محضر از مات سلام الله ا ی از همه حاضرتر از مات سلام الله ● ای نور پسندیده وی سرمه هر دیده احسنت زهی منظر از مات سلام الله ● ای صورت روحانی وی رحمت ربانی بر مؤمن و بر کافر از مات سلام الله ● چون ماه تمام آیی و آن گاه ز بام آیی ای ماه تو را چاکر از مات سلام الله ● ای غایب بس حاضر بر حال همه ناظر وی بحر پر...
-
پشت دریاها (سهراب سپهری)
1 اردیبهشت 1387 01:19
قایقی خواهم ساخت، خواهم انداخت به آب. دور خواهم شد از این خاک غریب که درآن هیچکسی نیست که در بیشهء عشق قهرمانان را بیدار کند. قایق از تور تهی و دل از آرزوی مروارید، همچنان خواهم راند. نه به آبیها دل خواهم بست نه به دریا - پریانی که سر از آب بدر میآرند و در آن تابش تنهایی ماهی گیران میفشانند فسون از سر گیسوهاشان....
-
آرزو (سعدی)
1 اردیبهشت 1387 01:18
آن به که نظر باشد و گفتار نباشد تا مدعی اندر پس دیوار نباشد ● آن بر سر گنجست که چون نقطه بکنجی بنشیند و سرگشته چو پرگار نباشد ● ایدوست، برآور دری از خلق برویم تا هیچ کسم واقف اسرار نباشد ● میخواهم و معشوق و زمینی و زمانی کو باشد و من باشم و اغیار نباشد ● پندم مده ای دوست که دیوانهء سرمست هرگز بسخن عاقل و هشیار...
-
غلام آفتاب (جلال الدین بلخی)
1 اردیبهشت 1387 01:07
چو غلام آفتابم هم از آفتاب گویم نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم ● چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی پنهان از او بپرسم به شما جواب گویم ● به قدم چو آفتابم به خرابهها بتابم بگریزم از عمارت سخن خراب گویم ● به سر درخت مانم که ز اصل دور گشتم به میانه قشورم همه از لباب گویم ● من اگر چه سیب شیبم ز درخت بس بلندم من اگر...
-
در حلقه ما (حاقظ)
30 فروردین 1387 20:14
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود ● دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود ● هم عفاالله صبا کز تو پیامی میداد ور نه در کس نرسیدیم که از کوی تو بود ● عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت فتنه انگیز جهان غمزه جادوی تو بود ● من سرگشته هم از اهل سلامت بودم دام...
-
نقش جمال یار (علامه میرجهانی)
25 فروردین 1387 23:59
نقش جمال یار را تا که به دل کشیدهام یک سره مهر این و آن از دل خود بریدهام ● هر نظرم که بگذرد جلوه نوری از رخش بار دگر نکوترش بینم از آنچه دیدهام ● عشق مجال کی دهد تا که بگویمی چسان تیر بلای عشق او بر دل و جان خریدهام ● سوزم و ریزم اشک غم، شمع صفت به پای دل در طلبش چه خارها بر دل خود خلیدهام ● چاک دل از فراق او...
-
دل آواره(عبدالقادر گیلانی)
22 فروردین 1387 01:12
پای دل در کوی عشقت تا بزانو در گل است همتی دارید با من زانـکه کــاری مشکـل است ● مـن نـدانم کـین دل دیـوانـه را مقصود چیست گـو همیشه سـوی سـرگردانی مـن مـایـل است ● فـیـل مـحمـودی فرو ماند اگــر بـیـنـد بـخواب بـار سـنگینی کـه ازدرد تو مـا را بـر دل است ● ای دل آواره اخـــر چـــنــد مــیــگـویـی مـگـو اندران گویی که...
-
قصه عشق (سیداسماعیل صدر)
22 فروردین 1387 00:43
صـدبـار اگــر از دسـت تـوام خون رود از دل از در چـو درآیــی، هــمـه بیــرون رود از دل ● لـیـلـی همـه در خـنـده و بـازیـسـت، چـه دانــد کـز دیــده چـه ها بـر سـر مجـنـون رود از دل ● گــر قـصـه عـشــق مـن و یــــارم بـنـگـارنـــد صـد لـیـلـی و مجـنـون همه بیـرون رود از دل ● گفتی که برون کن غم من از دل و خوش باش آه؛ ایـن...
-
غم (جلالالدّین همایی)
13 فروردین 1387 16:16
شادی ندارد ، آنکه ندارد به دل غمی آن را که نیست عالم غم ، نیست عالمی ● آنان که لذّت دم تیغت چشیدهاند بر جای زخم دل ، نپسندند مرهمی ● راز ستاره از من شبزندهدار پرس کز گردش سپهر نیاسودهام دمی ● دل بستهام چو غنچه به راه نسیم صبح بو تا که بشکفد گلم از بوی همدمی ● راهی نرفتهام که بپرسم زِ رهروی رازی نجستهام که بگویم...
-
گل امید (فریدون مشیری)
13 فروردین 1387 16:03
هوا هوای بهار است و باده باده ی ناب به خنده خنده بنوشیم جرعه جرعه شراب ● در این پیاله ندانم چه ریختی، پیداست که خوش به جان هم افتاده اند آتش و آب ● فرشته رویِ من، ای آفتاب صبح بهار مرا به جامی ازین آب آتشین دریاب! ● به جام هستی ما، ای شراب عشق بجوش! به بزم ساده ما، ای چراغ ماه بتاب! ● گل امید من امشب شکفته در بر...
-
دعا (ساعد باقری)
13 فروردین 1387 15:54
ای خدا یه کاری کن رفیق آسمون بشیم بی دروغ و بی ریا ، هر چی می خوای همون بشیم ● این قدر مهربونی تو آدما کم نباشه حتی یک پرنده هم شکار آدم نباشه ● دلامون صاف باشه و دوستی ها صد رنگ نباشه آدما آدم باشن ، دلاشون ازسنگ نباشه ● با یه بونه کوچیک ، کینه ها شعله ور نشه آدمیّت این همه بین ما در بدر نشه ● ای خدا یه کاری کن ،...
-
ذره ی آتش ( امیر خسرو دهلوی)
12 فروردین 1387 00:34
ای باد برقع برفکن آن روی آتشناک را وی دیده گر صفرا کنم آبی بزن این خاک را ● ریزی تو خون برآستان من شویم از اشک روان که آلوده دیده چون توان آن آستان پاک را ● زان غمزه عزم کین مکن تاراج عقل و دین مکن تاراج دین تلقین مکن آن هندوی بی باک را ● تا شمع حسن افروختی پروانه وارم سوختی پرده دری آموختی آن امن صد چاک را ● جانم چو...
-
عید آمد (خواجوی کرمانی)
3 فروردین 1387 10:42
عید آمد و آن ماه دل افروز نیامد دل خون شد و آن یار جگر سوز نیامد ● نوروز من ار عید برون آمدى از شهر چونست که عید آمد و نوروز نیامد ● مه مى طلبیدند و من دلشده را دوش در دیده جز آن ماه دلافروز نیامد ● آن ترک ختائی بچه آیا چه خطا دید کامروز علی رغم بدآموز نیامد ● خورشید چو رسمست که هر روز برآید جانش هدف ناوک دلدوز نیامد...
-
حلول عید (باستانی پاریزی)
29 اسفند 1386 19:12
در گوش من صحیفه تبریک عید گفت سالی دگر زعمر تو ای بی خبر گذشت ● نشگفته غنچه های بهار و امید و عشق دیدی که عمر همچو نسیم سحر گذشت ● روح کهن نه تازه شود با حلول عید راح کهن بیار که آبم ز سر گذشت ● تبریک نیست , تسلیت است اینکه دوست را گویی: خوشا ز عمر تو سالی دگر گذشت
-
قماش جان (شاه طاهر دکنی)
23 اسفند 1386 23:23
گر به تو افتدم نظر چشم به چشم و رو به رو شرح دهم غم ترا نکته به نکته مو به مو ● از پی دیدن رخت همچو صبا فتاده ام خانه به خانه در به در، کوچه به کوچه کو به کو ● سیل سرشک و خون دل، از دل و دیده شد روان قطره به قطره شط به شط، بحر به بحر جو به جو ● مهر ترا دل حزین بافته بر قماش جان رشته به رشته نخ به نخ، تار به تار پو به...
-
میرداماد (نیما یوشیج)
21 اسفند 1386 18:58
میر داماد ، شنیدستم من، که چو بگزید بن خاک وطن بر سرش آمد و از وی پرسید ملک قبر که : ” من رب، من ؟ ” ●●● میر بگشاد دو چشم بینا آمد از روی فضیلت به سخن : اسطقسی ست - بدو داد جو ا ب اسطقسات دگر زو متقن . ●●● حیرت افزودش از این حرف ملک برد این واقعه پیش ذوالمن که: به زبان دگر این بنده ی تو می دهد پاسخ ما در مدفن ●●●...
-
گریه ای در شب (مهدی سهیلی)
17 اسفند 1386 19:42
مردم نمیدانند پشت چهره من ـ یکمرد خشماگین درد آلوده خفته است مردم ز لبخندم نمیخوانند حرفی تا آنکه دانند ـ بس گریه ها در خنده تلخم نهفته است وز دولت باران اشکم ـ گلهای غم در جان غمگینم شکفته است ●●● من هیچگه بر درد خود زاری نکردم اندوه من، اندوه پست آب و نان نیست این اشکها بی امان از تو پنهان ـ جز گریه بر سوک دل...
-
سبکباران ساحل ها (فریدون مشیری)
16 اسفند 1386 01:48
لب دریا، نسیم و آب و آهنگ، شکسته ناله های موج بر سنگ . مگر دریا دلی داند که ما را، چه توفان ها ست در این سینه تنگ ! ●●● تب و تابی ست در موسیقی آب کجا پنهان شده ست این روح بی تاب فرازش، شوق هستی، شور پرواز، فرودش : غم؛ سکوتش : مرگ ومرداب ! ●●● سپردم سینه را بر سینه کوه غریق بهت جنگل های انبوه غروب بیشه زارانم در افکند...