ابروی تو جنبید و خدنگی ز کمان جست
بر سینه چنان خورد که از جوشن جان جست
●
این چشم چه بود آه که ناگاه گشودی
این فتنه دگر چیست که از خواب گران جست
●
من بودم و دل بود و کناری و فراغی
این عشق کجا بود که ناگه به میان جست
●
در جرگۀ او گردن جان بست به فتراک
هر صید که از قید کمند دگران جست
●
گردن بنه ای بستۀ زنجیر محبت
کز زحمت این بند به کوشش نتوان جست
●
گفتم که مگر پاس تف سینه توان داشت
حرفی به زبان آمد و آتش ز دهان جست
●
وحشی می منصور به جام است مخور هان
ناگاه شدی بی خود و حرفی به زبان جست