●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

روزگار ما (فریدون مشیری)

چه حال و روز خوشی داشت آدمی، آن روز
که روی شانه او بیل بود جای تفنگ
درخت و گندم، مهر و امید می پرورد
نه تلخکامی و وحشت، نه زشت نامی و ننگ

تو خود به یاد چه می افتی از تبسم گل؟
تفنگ ها همه یاد آوران تابوت اند
جهان چگونه به دست بشر جهنم شد؟
جهانیان همه قربانیان باروت اند

چه روزگار بدی، هر قدم که می گذری
دو نوجوان مسلسل به دست استاده ست
ز چار سوی جهان، هر خبر ز نوع بشر
برادری که به تیر برادر افتاده است

سرم فدای تو ای پیر مرد بیل به دوش
که تار و پود تو در کار آب و آبادی ست
نبینمت دگر ای نوجوان، تفنگ به دست
که دسترنج تو جز خون و مرگ و وحشت نیست

نظرات 2 + ارسال نظر
صید قزل آلا در مدرسه 11 شهریور 1390 ساعت 11:29 ق.ظ

1. شعر خیلی پرمعنا و جالبی رو انتخاب کردید. تشکر

2. همه از مشیری فقط مهتاب و کوچه رو یادشونه انگار. شفاف سازی خوبیه این شعر. باز هم تشکر

3. بزنم به تخته

1- قابل شمارو نداره
2- ما کلا در امر شفاف سازی ید طولایی داریم
3- تخته برا چی؟

صید قزل آلا در مدرسه 31 شهریور 1390 ساعت 11:06 ق.ظ

برای تند تند آپ کردنتون؛ بعد از اینهمه تاخیر

رگ ترکیم زده بالا دیگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد