-
دیده (سلمان ساوجی )
30 شهریور 1386 07:08
من هر چه دیده ام ز دل و دیده دیده ام گاهی ز دل بود گله گاهی ز دیده ام ● من هر چه دیده ام ز دل و دیده تاکنون از دل ندیده ام همه از دیده دیده ام ● گویند بوی زلف تو جان تازه می کند سلمان قبول کن که من از جان شنیده ام
-
عشق و مرگ (قربان ولیئی)
24 شهریور 1386 23:58
اگر از عشق نگوییم ، زبان می میرد این دروغ است زبان نه که جهان می میرد ● قصر رویایی خورشید فرو می ریزد و زمین چرخ زنان چرخ زنان می میرد ● بید را باد سحرگاه نخواهد لرزاند عطر غوغایی گلهای جوان می میرد ● آن کبوتر که پیام آور شیدایی هاست در گذر گاه زمان بال زنان می میرد
-
می گذرد (قربان ولیئی)
24 شهریور 1386 23:56
شبی که با تو نباشم چه دیر می گذرد بهار باشد اگر زمهریر می گذرد ● سکون ثانیه ها کاش جاودانی بود ولی چه چاره ، زمان ناگزیر می گذرد ● بیا به روی زمین آسمانِ دور از دست سرشت خاکی ما سر به زیر می گذرد ● از آستان بلندت نزول کن باران بیا ببین که چه بر این کویر می گذرد ● نمی رسیم به مقصد بعید می دانم که عمر کوته ما در مسیر می...
-
اشعار ارسالی خوانندگان (۱)
23 شهریور 1386 17:14
این مجموعه از اشعار پراکنده را یکی از خوانندگان این وبلاگ برای من فرستادند که ذیلا تقدیم می دارد: ● ● ● زاهدان،حاشا که در خلد برین یابند راه چون عصا این خشک مغزان باب آتشخانه اند ● ● ● جهان ،خونریز بنیاد است هشدار سر سال از محرم آفریدند ● ● ● جهل ها علم شد به نور سخن علم،جهل است،بی ظهور سخن ● ● ● سودای عشق پختن ،عقلم...
-
قیامت (شهریار)
21 شهریور 1386 02:41
ز دریچههای چشمم نظری به ماه داری چه بلند بختی ای دل که به دوست راه داری ● به شب سیاه عاشق چکند پری که شمعی است تو فروغ ماه من شو که فروغ ماه داری ● بگشای روی زیبا ز گناه آن میندیش به خدا که کافرم من تو اگر گناه داری ● من از آن سیاه دارم به غم تو روز روشن که تو ماهی و تعلق به شب سیاه داری ● تو اگر به هر نگاهی ببری...
-
پنداشت (تاگور- شاعر هندی)
21 شهریور 1386 02:27
پنداشتم ، سفرم پایان گرفته است، بهغایتِ مرزهای تواناییام رسیدهام. سد کرده است راه مرا، دیواری از صخرههای سخت. تاب و توان خود از دست دادهام و زمان، زمانِ فرورفتن در سکوتِ شب است. اما ببین، چه بیانتهاست خواهش تو در درون من. و اگر واژههای کهنه بمیرند در تنم، آهنگهای تازه بجوشند از دلم؛ و آنجا که امتدادِ راهِ...
-
صحاری شب (شفیعی کدکنی)
17 شهریور 1386 20:29
بخوان به نام گل سرخ، در صحاری شب، که باغ ها همه بیدار و بارور گردند بخوان، دوباره بخوان، تا کبوتران سپید به آشیانه ی خونین دوباره برگردند . بخوان به نام گل سرخ، در رواق سکوت که موج و اوج طنینش ز دشت ها گذرد؛ پیام روشن باران، زبام نیلی شب، که رهگذار نسیمش به هر کرانه برد . ز خشک سال چه ترسی ! که سد بسی بستند : نه در...
-
افسوس(خواجه نصیرالدین طوسی)
17 شهریور 1386 18:15
افسوس که آنچه برده ام باختنی است بشناخته ها تمام نشناختنی است ● برداشته ام هر آنچه باید بگذاشت بگذاشته ام هر آنچه برداشتنی است
-
فریاد (اخوان ثالث)
17 شهریور 1386 18:12
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز هر طرف می سوزد این آتش پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود من به هر سو می دوم گریان در لهیب آتش پر دود وز میان خنده هایم تلخ و خروش گریه ام ناشاد از دورن خسته ی سوزان می کنم فریاد ، ای فریاد ! ی فریاد خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی بی رحم همچنان می سوزد این آتش نقشهایی را که من بستم به...
-
کفش
17 شهریور 1386 17:58
دخترک گل فروش سالها بود که در آرزوی خریدن یک کفش قرمز پولهایی را که از فروختن گل های مریم به دست آورده بود، در قلک کوچکش جمع می کرد. آن روز صبح هم مثل همیشه، در فکر و رویایش بود که ناگهان در اثر برخورد با اتوموبیلی به گوشه ای پرتاب شد. وقتی چشمانش را باز کرد خود را روی تختی سپید و تمیز دید که در کنار آن هدیه ای قرار...
-
هنرپیشه
17 شهریور 1386 17:57
بازیگر گمنام شناخته نشده ای بود، سالها بود که کوشش می کرد به هنرپیشه ای مشهور تبدیل شود. او آرزو داشت به حدی معروف شود؛ تا هر جا می رود از او تقاضای امضا و عکس کنند. آنقدر تلاش کرد تا بالاخره موفق شد. اما حالا وقتی می خواهد بیرون یباید؛ آنقدر گریم می کند تا کسی او را نشناسد.
-
گربه
17 شهریور 1386 17:47
در معبدی گربه ای وجود داشت که هنگام مراقبه ی راهب ها مزاحم تمرکز آنها میشد . بنا بر این استاد بزرگ دستور داد هر وقت زمان مراقبه می رسد یک نفر گربه را گرفته و به ته باغ ببرد و به درختی ببندد . این روال سالها ادامه پیدا کرد و یکی از اصول کار آن مذهب شد . سالها بعد استاد بزرگ در گذشت . گربه هم مرد . راهبان آن معبد گربه...
-
این نیز بگذرد (سیف فرغانی)
17 شهریور 1386 17:37
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد هم رونق زمان شما نیز بگذرد ● وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب بر دولت آشیان شما نیز بگذرد ● باد خزان نکبت ایام ناگهان بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد ● آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد ● ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز این تیزی سنان شما نیز بگذرد ● چون داد...
-
وام
16 شهریور 1386 22:34
مردی وارد بانکی در نیویورک شد و برای انجام سفری دو هفته ای به اروپا ، تقاضای وامی ۲۰۰۰ دلاری کرد . مسئول قسمت وام از مرد می پرسد که چه وثیقه ای در اختیار بانک می گذارد . مرد به رولزرویس خودش که جلو بانک پارک شده بود اشاره میکند و کلیدهای آن را به مسئول وام میدهد . مرد وام را دریافت می کند و پس از دو هفته برای...
-
راه مشهور شدن
16 شهریور 1386 17:20
خلاف کاری وارد شهری شد بلافاصله نزد قاضی رفت و گفت جناب قاضی من مردی خلاف کارم و پیش شما اقرار می کنم . قاضی دستور داد او را در میان مردم شلاق بزنند . بعد از آن رندی از او پرسید برای چه این کار را کردی ؟ پاسخ داد : من در این شهر غریب بودم و هیچ کس وسایل عیش مرا تهیه نمی کرد بعد از این همه خلافکاران به سراغ من می آیند....
-
مرگ (احمد شاملو)
16 شهریور 1386 02:18
چندان که هیاهوی سبز بهاری دیگر از فرا سوی هفته ها به گوش آمد، با برف کهنه که می رفت از مرگ من سخن گفتم. و چندان که قافله در رسید و بار افکند و به هر کجا بر دشت از گیلاس بنان آتشی عطر افشان بر افروخت، با آتشدان باغ از مرگ من سخن گفتم. ● ● ● غبار آلود و خسته از راه دراز خویش تابستان پیر چون فراز آمد در سایه گاه دیوار به...
-
اسرار الهی (حافظ شیرازی)
16 شهریور 1386 01:53
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد ● آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد ● کس نمی گوید که یاری داشت حق دوستی حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد ● لعلی از کان مروت بر نیامد سال هاست تابش خورشید وسعی باد وباران را چه شد ● شهر یاران بود...
-
کشور عشق (ابوسعید ابی الخیر)
16 شهریور 1386 01:36
در کشور عشق جای آسایش نیست آن جا همه کاهش است افزایش نیست ● بی درد و الم توقع درمان نیست بی جرم و گنه امید بخشایش نیست
-
مست مست (عطار نیشابوری)
14 شهریور 1386 23:43
عزم آن دارم که امشب نیم مست پای کوبان کوزهی دردی به دست ● ســـر بــه بــازار قلنــدر در نهــم پس به یک ساعت ببازم هر چه هست ● تا کی از تزویر باشم خود نمای تا کی از پندار باشم خود پرست؟ ● پــردهی پنـــدار مى بــــاید دریـــد توبهی زُهّاد مى باید شکست ● وقت آن آمد که دستی بر زنم چند خواهم بودن آخر پای بست ● ساقیا در...
-
آواره (باباطاهر عریان)
14 شهریور 1386 23:38
ز دست دیده و دل هر دو فریاد که هر چه دیده بیند دل کند یاد بسازُم خنجری نیشش زفولاد زنُم بر دیده تا دل گردد آزاد ●●● دلُم بی وصل تِه شادی مبیناد ز درد و محنت آزادی مبیناد خراب آبادِ دل بی مقدم تو الهی هرگز آبادی مبیناد ●●● گلی که خود بدادُم پیچ و تابش به اشک دیدگانُم دادُم آبش در این گلشن خدایا کی روا بی گل از مو دیگری...
-
مجنون (حزین لاهیجی)
14 شهریور 1386 23:33
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد، صیّاد رفته باشد ● آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد ● خونش به تیغ حسرت یارب حلال بادا صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد ● از آه دردناکی سازم خبر دلت را روزی که کوه صبرم بر باد رفته باشد ● پر شور از حزین است امروز کوه و صحرا مجنون...
-
ناله نی (مرحوم محمود فغفوری)
11 شهریور 1386 23:39
بر خیز حدیث عشق آغاز کنیم در صحن چمن ناله نی ساز کنیم ● زآلودگی دهر سبکبار شویم در میکده با دُرد کشان راز کنیم
-
تمنا (مرحوم محمود فغفوری)
11 شهریور 1386 23:36
تمنا دارد از تو این دل من که باشی در جهان تو حاصل من ● نمی دانم کجا باشد مکانت که می باشی همیشه در دل من ● ز اول عشق تو با دل عجین شد تو و مهر تو بُد آب و گل من ● به من او عاشقی تعلیم فرمود چو درسی داد یار کامل من ● به سیل اشک افتادم ز هجرت مگر وصلت رساند ساحل من ● به محمود آمد و ایراد بگرفت چرا او نیست دیگر مایل من
-
گنج سخن (جملات قصار ۱)
9 شهریور 1386 14:55
هنگامی که خدا انسان را اندازه می گیرد متر را دور "قلبش" می گذارد نه دور سرش . تولد و مرگ اجتناب ناپذیرند ، فاصله این دو را زندگی کنیم. زندگی آنچه که زیسته ایم نیست بلکه خاطراتی است که از گذشته داریم . گارسیا مارکز عظمت مردان بزرگ از طرز رفتارشان با مردمان کوچک آشکار می شود . دیل کارنگی هر چه موانع جدی تر و سخت تر باشد...
-
ماه (محمد صالح علا)
9 شهریور 1386 06:54
دوباره شب که میرسد ، پر از ستاره میشوم دوباره واژه های خیس ، پر از ترانه میشوم دوباره باد میبرد ، مرا به لانه ی فرشتگان میان ابرهای بی کسی و لخته لخته آسمان دوباره ماه میشوم ، دوباره باغ میشوم مهتاب اگر نشد، نشد! خودم چراغ میشوم...
-
دل نوشته های شهید دکتر مصطفی چمران
9 شهریور 1386 06:50
بسم الله الرحمن الرحیم اینها را به نیت آن ننوشته ام که کسی بخواند، و بر من رحمت آورد، بلکه نوشته ام که قلب آتشینم را تسکین دهم، و آتشفشان درونم را آرام کنم. هنگامی که شدت درد و رنج طاقت فرسا می شد، و آتشی سوزان از درونم زبانه می کشید و دیگر نمی توانستم آتشفشان وجود را کنترل کنم، آنگاه قلم به دست می گرفتم و شراره های...
-
مسابقه
9 شهریور 1386 06:06
سالها پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم یه ازدواج گرفت با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند . وقتی خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد چون دختر او مخفیانه عاشق شاهزاده بود ، دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت . مادر گفت : تو شانسی...
-
فرشته
9 شهریور 1386 06:05
کودکی که آماده تولد بود ، نزد خدا رفت و از او پرسید : « می گویند که شما مرا به زمین می فرستید ؛ اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم ؟!» خداوند پاسخ داد : « از میان تعداد بسیاری از فرشتگان ، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد » اما کودک...
-
فقر و ثروت
9 شهریور 1386 06:01
روزی یک مرد ثروتمند پسربچه کوچکش را به یک ده بزرگ برد تا به او نشان بدهد که مردم آنجا چقدر فقیر هستند آنها یک شبانه روز آنجا بودند در راه بازگشت ودرپایان سفر مرد از پسرش پرسید:چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟ پسرگفت:فهمیدم که ما درخانه یک سگ داریم وآنها چهارتا. ما در حیاتمان یک فواره داریم وآنهارودخانه ای دارند که نهایت...
-
نیکی و بدی
9 شهریور 1386 06:00
لئوناردو داوینچی موقع کشیدن تابلو “شام آخر” دچار مشکل بزرگی شد: می بایست “نیکی” را به شکل عیسی” و “بدی” را به شکل “یهودا” یکی از یاران عیسی که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر می کرد.کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل های آرمانی اش را پیدا کند. روزی دریک مراسم همسرایی, تصویر کامل مسیح را در چهرة یکی از جوانان...