●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

شب وصال (سعدی)

شب عاشقان بی دل ، چه شبی دراز باشد

تو بیا کز اول شب ، در صبح باز باشد

عجب است اگر توانم ، که سفر کنم ز دستت

به کجا رود کبوتر ، که اسیر باز باشد ؟

ز محبتت نخواهم ، که نظر کنم به رویت

که محب صادق آنست که پاکباز باشد

به کرشمۀ عنایت ، نگهی به سوی ماکن

که دعای دردمندان ، ز سر نیاز باشد

سخنی که نیست طاقت ، که ز خویشتن بپوشم

به کدام دوست گویم ، که محل راز باشد ؟

چه نماز باشد آن را ، که تو در خیال باشی

تو صنم نمی گذاری ، که مرا نماز  باشد

نه چنین حساب کردم ، چو تو دوست می گرفتم

که ثنا و حمد گوییم و ، جفا و ناز باشد

دگرش چو باز بینی ، غم دل مگوی سعدی

که شب وصال کوتاه و ، سخن دراز باشد

 قدمی که برگرفتی ، به وفا وعهد یاران

اگر از بلا بترسی ، قدم مجاز باشد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد