●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

اندرز روزگار (فریدون توللی )

در نیم راه عمرم و یاران نیم راه
چون دزد کام دیده پراکنده از برم

غمناک و بی امید و کم آمیز و دیر جوش
در انتظار ضربت یاران دیگرم
دانم دگر که در پس آن خنده های مهر
گر هست جز سپیدی دندان کینه نیست

دانم دگر که پنجه گرگان توبه کار
مرهم گذار خاطر و غمخوار سینه نیست
دانم دگر که چون زر و زن سایه در فکند
پاکیزه سیرتان بتر از جانور شوند

دانم دگر که بر سر تاراج نام و جاه
یاران رسته، دشمن بیدادگر شوند
دانم حدیث چرب زبانان خود فروش
دانم حدیث یار فروشان خود پرست

دانم فسون راست نمایان کج نهاد
دانم فریب کار گشایان چیره دست
دانم، ولی چه سود که اندرز روزگار
چون پند پیر و صحبت آموزگار نیست

تا روزگار تجربه آید به سر - دریغ-
عفریت مرگ خنده زند"روزگار نیست"

نظرات 2 + ارسال نظر
الی 25 مهر 1390 ساعت 02:52 ق.ظ http://www.goodlady.blogsky.com

مرهم گذار خاطر و غمخوار سینه نیست

ممنون از مصرعی که انتخاب کردید

آرزو 25 مهر 1390 ساعت 08:01 ق.ظ http://arezoo4.blogfa.com

خیلی این شعر رو دوست دارم...خیلی. یه جور همذات پنداری باهاش پیدا کردم حتی. ولی به نظرم از اونجایی که این شعر غزل نیست، بهتر بود دو بیت مرتبط به هم رو جدا می کردید. خوندنش راحت تر و دلنشین تر میشد به نظر من.

موفق باشید

چشم...اطاعت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد