-
نهایت عرفان (سهیل محمودی)
10 آبان 1387 20:42
آغاز من، تو بودی و پایان من تویی آرامش پس از شب توفان من تویی ● حتی عجیب نیست، که در اوج شک و شطح زیباترین بهانه ایمان من تویی ● احساسهایی متفاوت میان ماست آباد از توام من و، ویران من تویی ● آسان نبود گرد همه شهر گشتنم آنک، چه سخت یافتم:" انسان " من تویی ● پیداست من به شعله تو زنده ام هنوز در سینه من، آتش...
-
دفتر مشق (قیصر امین پور)
10 آبان 1387 20:31
صبح خورشید آمد دفتر مشق شبم را خط زد پاک کن بیهوده است اگر این خطها را پاک کنم جای آنها پیداست ای که خط خوردگی دفتر مشقم از توست ! تو بگو من کجا حق دارم مشقهایم را بر روی کاغذ باطله با خود ببرم؟ می روم دفتر پاکنویسی بخرم زندگی را باید از سر سطر نوشت !
-
شب یلدا (محتشم کاشانی)
10 آبان 1387 01:06
شب یلدای غمم را سحری پیدا نیست گریههای سحرم را اثری پیدا نیست ● هست پیدا که به خون ریختنم بسته کمر گرچه از نازکی او را کمری پیدا نیست ● به که نسبت کنمت در صف خوبان کانجا از تجلی جمالت دگری پیدا نیست ● نور حق ز آینهی روی تو دایم پیداست این قدر هست که صاحب نظری پیدا نیست ● پشه سیمرغ شد از تربیت عشق و هنوز طایر بخت مرا...
-
تقدیر (انسیه موسویان)
9 آبان 1387 22:10
در اشتیاق پرواز، بیآسمانترینم عمری به جرمِ بودن، با خاک همنشینم ● نفرین به چشمهایم ، این حفرههای تاریک آخر چگونهای دور! باید تو را ببینم؟ ● ای باغ سبز سیّال! آخر بگو چه میشد نزدیکتر بیایی، تا از تو گُل بچینم؟ ● در کوچههای تردید، تنها رهایم، آیا تقدیر بیتو بودن، نقش است بر جبینم؟ ● ای اشتیاق آبی! با من بمان...
-
فرقت احباب (ملک الشعرای بهار)
8 آبان 1387 01:33
دعوی چه کنی؟ داعیهداران همه رفتند شو بار سفر بند که یاران همه رفتند ● آن گرد شتابنده که در دامن صحراست گوید : چه نشینی؟ که سواران همه رفتند ● داغ است دل لاله و نیلی است بر سرو کز باغ جهان لالهعذاران همه رفتند ● گر نادره معدوم شود هیچ عجب نیست کز کاخ هنر نادرهکاران همه رفتند ● افسوس که افسانهسرایان همه خفتند اندوه...
-
دل پرخون (عراقی)
6 آبان 1387 15:03
به دست غم گرفتارم ، بیا ای یار ، دستم گیر به رنج دل سزاوارم ، مرا مگذر ، دستم گیر ● یکی دل داشتم پر خون ، شد آنهم از کفم بیرون چو کار از دست شد بیرون ، بیا ای یار دستم گیر ● ز وصلت تا جدا ماندم همیشه در عنا ماندم از آن دم کز تو واماندم شدم بیمار ، دستم گیر ● کنون در حال من بنگر : که عاجز گشتم و مضطر مرا مگذر و خود...
-
روی دیوار (نصرت رحمانی)
27 مهر 1387 22:14
اوراق شعر ما را بگذار تا بسوزند لب های باز ما را بگذار تا بدوزند بگذار دستها را بر دستها ببندند بگذار تا بگوییم بگذار تا بخندند بگذار هر چه خواهند نجوکنان بگویند بگذار رنگ خون را با اشکها بشویند بگذار تا خدایان دیوار شب بسازند بگذار اسب ظلمت بر لاشه ها بتازند بگذار تا ببارند خونها ز سینه ی ما شاید شکفته گردد گلهای...
-
بوی پیراهن (ه.الف.سایه)
25 مهر 1387 23:22
باز شوق یوسفم دامن گرفت پیر ما را بوی پیراهن گرفت ● ای دریغا نازک آرای تنش بوی خون میآید از پیراهنش ● ای برادرها! خبر چون میبرید؟ این سفر آن گرگ یوسف را درید! ● یوسف من! پس چه شد پیراهنت؟ بر چه خاکی ریخت خون روشنت ● بر زمین سرد ، خون گرم تو ریخت آن گرگ و نبودش شرم تو ● تا نپنداری ز یادت غافلم گریه میجوشد شب و روز...
-
پاییز (فریدون توللی)
23 مهر 1387 21:32
دوش ، از دل ِ شوریده سراغی نگرفتی بر سینه ، غمی هشتی و داغی نگرفتی ● ای چشم و چراغ ِ شب ِ تاریک ِ فریدون افتادم و دستم به چراغی نگرفتی ● پاییز ِ دل انگیز ِ سبکسایه ، گذر کرد بر کام ِ دلم ، گوشه ی باغی نگرفتی ● روزان و شبانت ، همه در مشغله بگذشت لختی ننشستی و فراغی نگرفتی ● در حسرت ِ آغوش ِ تو خون شد دل و یکروز در...
-
گنجشک های خونه (اردلان سرفراز)
23 مهر 1387 21:23
ای چراغ هر بهانه از تو روشن از تو روشن ای که حرفای قشنگت منو آشتی داده با من من و گنجشکای خونه دیدنت عادتمونه به هوای دیدن تو پر می گیریم از تو لونه باز میایم که مثل هر روز برامون دونه بپاشی من و گنجشکا می میریم تو اگه خونه نباشی همیشه اسم تو بوده اول و آخر حرفام بس که اسم تو رو خوندم بوی تو داره نفس هام عطر حرفای...
-
خبر مرگ من (حمید مصدق)
21 مهر 1387 11:38
گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟ آن زمان که خبر مرگ مرا از کسی میشنوی، روی تو را کاشکی میدیدم. شانه بالازدنت را، - بی قید – و تکان دادن دستت که، - مهم نیست زیاد – و تکان دادن سر را که -عجیب! عاقبت مرد؟ - افسوس! کاشکی میدیدم. من با خود می گویم چه کسی باور کرد جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد ؟؟؟
-
خورشید (حسین منزوی)
19 مهر 1387 00:19
شب میرسد از راه و شفق سرخترین است و آن ابر چنان لکه خونش به جبین است ● تا خون که نوشد؟ چه کسی را بفروشد؟ این بار یهودا که شب بازپسین است ● پا در ره صبحاند شهیدان و در این راه دژخیم به کین است و کمانش به کمین است ● جانبازی و عشق آندو حریفان قدیماند تا بوده چنین بوده و تا هست، چنین است ● ای عاشق خورشید! که در عشق...
-
ابلیس (سعدی)
15 مهر 1387 01:13
ندانـــم کجــا دیــدهام در کـتـاب که ابلیس را دید شخصی به خواب ● به قامت صنوبر به طلعت چو ماه بــرازنده ی بــزم و ایــوان و گـاه ● نظر کـرد و گفت: ای نظـیر قـمر نــدارند خلـق از جمـالت خــبر ● تـو را سهمگین روی پنداشتند به گـرمابه در زشت بنـگاشتند ● بخندید و گفت آن نه شکل من است ولـیکـن قلـم در کـف دشمـن است
-
بازیچه (فاضل نظری)
12 مهر 1387 00:00
مرا بازیچه خود ساخت چون موسا که دریا را فراموشاش نخواهم کرد چون دریا که موسا را ● خیانت قصهی تلخی است اما از که مینالم؟ خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را ● نسیم وصل٬ وقتی بوی گل میداد حس کردم که این دیوانه پرپر میکند یک روز گلها را ● خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست نباید بیوفایی دید نیرنگ زلیخا را ●...
-
عید آمد (مهدی اخوان ثالث)
10 مهر 1387 00:09
عید آمد و ما خانه ی خود را نتکاندیم گردی نستردیم و غباری نستاندیم ● هر جا گذری غلغله ی شادی و شور است ما آتش اندوه به آبی ننشاندیم ● آفاق پر از پیک و پیام است، ولی ما پیکی ندواندیم و پیامی نرساندیم ● احباب کهن را نه یکی نامه بدادیم و اصحاب جوان را نه یکی بوسه ستاندیم ● من دانم و غمگین دلت، ای خسته کبوتر سالی سپری گشت...
-
مجنون تر از لیلی (قیصر امین پور)
9 مهر 1387 01:25
دل داده ام بر باد، بر هر چه باداباد مجنون تر از لیلی، شیرین تر از فرهاد ● ای عشق از آتش، اصل و نسب داری از تیره دودی، از دودمـان بـاد ● از آب طوفان شد، خاک از تو خاکستر از بوی تو آتش، در جـان بـاد افتاد ● هر قصر بی شیرین، چون بیستون ویران هر کوه بی فرهاد، کاهی به دست باد ● هفتاد پشت ما از نسل غم بودند ارث پـدر ما را،...
-
ناله زنجیر (ه.ا.سایه)
7 مهر 1387 00:16
گفتمش: " شیرین ترین آواز چیست؟ " چشم غمگینش به رویم خیره ماند قطره قطره اشکش از مژگان چکید لرزه افتادش به گیسوی بلند زیر لب غمناک خواند: " ناله زنجیرها بر دست من! " گفتمش: " آنگه که از هم بگسلند... " خنده تلخی به لب آورد و گفت : " آرزوئی دلکش است اما دریغ! بخت شورم ره بر این امید...
-
خیال آفتاب (سعدی)
3 مهر 1387 12:23
سرآن ندارد امشب که برآید آفتابی چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی ● به چه دیر ماندی ای صبح که جان من بر آمد بزه کردی و نکردند موذنان صوابی ● نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی ● نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم که به روی دوست ماند که برافکند نقابی ● سرم از خدای خواهد که به پایش اندر...
-
مقایسه (علیرضا قزوه)
31 شهریور 1387 22:17
مولای من ! خلیفه نیستی سلطان هم فقط امام اول مظلومانی و جای پنج سال میشد که پنجاه سال حاکم باشی میشد که شامات را چون دندانی کند و پراکند که سهم بچههای ابوسفیان باشد و در امارت کوفه کاری هم به «ابنملجم» و «قطام» داد . میشد هر سال به هند و پارس به چین و ماچین دعوت شد سلطان روم به افتخار حضورت برپا کند چیزی شبیه...
-
شب قدر علی (ع) (حافظ)
29 شهریور 1387 23:00
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند ● بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند باده از جام تجلی صفاتم دادند ● چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند ● بعد از این روی من و آینه وصف جمال که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند ● من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب مستحق بودم و...
-
طمع (ناصرخسرو قبادیانی)
28 شهریور 1387 00:58
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست واندر طلب طعمه پر و بال بیاراست ● بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت امروز همه روی جهان زیر پر ماست ● بـر اوج چـو پـرواز کـنم از نظـر تــیر میبینم اگر ذرهای اندر ته دریاست ● گر بر سر خـاشاک یکی پشه بجنبد جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست ● بسیار منی کـرد و ز تقدیر نترسید بنگر که ازین چرخ...
-
کاشکی (عماد خراسانی)
27 شهریور 1387 01:25
مادر از بهر غم و رنج جهان زاد مرا درس غم داد در این مدرسه استاد مرا ● دل من پیر شد از بس که جفا دید و جفا ندهد سود دگر قامت شمشاد مرا ● آنچه می خواست دلم چرخ جفا پیشه نداد وآنچه بیزار از آن بود دلم داد مرا ● غم مگر بیشتر از اهل جهان بود که چرخ دید و سنجید و پسندید و فرستاد مرا ● در دلم ریخته بس بر سر هم غم سر غم دل...
-
آغاز (قربان ولیئی)
26 شهریور 1387 01:04
عشق آغاز شد و پنجره ها باز شدند اختران از نفس سرد شب آغاز شدند ● کلماتی که در اعماق زمین پنهان بود زیر باران بهاری همه ابراز شدند ● عشق آهنگ پدید آمدنی دیگر داشت صبحدم حنجره ها غرق در آواز شدند ● آسمان چتر محبت به سر خاک کشید یک افق چلچله آمادۀ پرواز شدند ● عدۀای سنگ شدند و به زمین پیوستند عدۀای با نفس آینه دمساز شدند...
-
خوان هشتم (مهدی اخوان ثالث)
26 شهریور 1387 00:20
یادم آمد هان داشتم میگفتم : آن شب نیز سورت سرمای دی بیداد ها می کرد و چه سرمایی ، چه سرمایی باد برف و سوز وحشتناک لیک آخر سرپناهی یافتم جایی گرچه بیرون تیره بود و سرد ، همچون ترس قهوه خانه گرم و روشن بود ، همچون شرم همگنان را خون گرمی بود. قهوه خانه گرم و روشن ، مرد نقال آتشین پیغام راستی کانون گرمی بود. مرد نقال – آن...
-
شب تهی (حمید مصدق)
24 شهریور 1387 13:07
در شبان غم تنهایی خویش عابد چشم سخنگوی توام من در این تاریکی من در این تیره شب جانفرسا زائر ظلمت گیسوی توام گیسوان تو پریشانتر از اندیشه من گیسوان تو شب بی پایان جنگل عطرآلود شکن گیسوی تو موج دریای خیال کاش با زورق اندیشه شبی از شط گیسوی مواج تو من بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم کاش بر این شط مواج سیاه همه عمر سفر...
-
خوشه های تلخ (نادر نادرپور)
20 شهریور 1387 11:06
بر کشتزارهای خزان دیده ی افق هان ، ای خدا ! شبان سیه را فرو فرست تا از مزار گمشدگانت خبر دهند مرغان باد را همه شب سو به سو فرست اینک ، غروب روز نبرد است و ، ای دریغ کز آن سپاهیان دلاور نشانه نیست آنان به زیر خاک سیه خفته اند و ، مرگ جز پاسبان این افق بیکرانه نیست این ابرها که می گذرند از کنار کوه وان تک درخت پیر که...
-
کبوتر و آسمان (فریدون مشیری)
14 شهریور 1387 09:34
این شعر را یکی از دوستان وبلاگی (فرزاد) برایم فرستادند، حیفم آمد نخوانیدش: http://www.farzad01.blogfa.com ● ● ● ● ● بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی آهنگ اشتیاق دلی دردمند را ● شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق آزار این رمیده ی سر در کمند را ● بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست ●...
-
من رفتم (عراقی)
9 شهریور 1387 13:19
کجایی ای زجان خوشتر؟ شبت خوش باد من رفتم بیا در من خوشی بنگر، شبت خوش باد من رفتم ● نگارا بر سر کویت دلم را هیچ گر بینی ز من دلخسته یاد آور، شبت خوش باد من رفتم ● زمن چون مهر بگسستی، خوشی در خانه بنشستی مرا بگذاشتی بر در، شبت خوش باد من رفتم ● تو با عیش و طرب خوش باش، من با ناله و زاری مرا کان نیست این بهتر، شبت خوش...
-
بی تو (م.آزاد)
2 شهریور 1387 20:57
بی تو این چشمه سار شب آرام چشم گیرنده ی آهوان است . بی تو ٬ این دشت سرشار دوزخ جاودان است بی تو مهتاب تنهای دشتم بی تو خورشید سرد غروبم بی تو ٬ بی نام و بی سرگذشتم بی تو خاکسترم بی تو ٬ ای دوست بی تو این خانه تاریک و تنهاست بی تو ٬ ای دوست خفته بر لب سخن هاست ! بی تو خاکسترم بی تو ٬ ای دوست !
-
آسمان (امیرآروین)
31 مرداد 1387 12:27
اگر از دست وجودت به ستوه آمده باشی به کجا خواهی رفت؟ ... آسمان، شاید ! و که را خواهی جُست؟ ... آن خدا، شاید ! اگر از شوقِ لذائذ، به زمین برگردی به دگرباره، تمنّای بدن خواهی گفت ! و اگر سر به هوا گرداندی دیگر او را نتوانی دیدن چون که در عمقِ لجنزارِ تَنَت محبوسی ! و به صد بار به شرمندگی و بیزاری ... ... حال، بارِ صد و...