روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
واندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
●
بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت
امروز همه روی جهان زیر پر ماست
●
بـر اوج چـو پـرواز کـنم از نظـر تــیر
میبینم اگر ذرهای اندر ته دریاست
●
گر بر سر خـاشاک یکی پشه بجنبد
جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست
●
بسیار منی کـرد و ز تقدیر نترسید
بنگر که ازین چرخ جفا پیشه چه برخاست
●
ناگـه ز کـمینگاه یکی سـخت کمانی
تیری ز قضای بد بگشاد بر او راست
●
بـر بـال عـقاب آمـد آن تیر جـگر دوز
وز ابر مر او را بسوی خاک فرو کاست
●
بر خـاک بیفتاد و بغلـتید چو ماهی
وانگاه پر خویش گشاد از چپ و از راست
●
گفتا عجبست اینکه ز چوبی و ز آهن
این تیزی و تندی و پریدن ز کجا خاست
●
زی تیر نگهکرد و پر خویش بر او دید
گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست
سلام به شما
ممنونم که سر زدید
این شعر تو کتابهای ابتدای ما بود و از اون شعر های که از یاد ادم نمیره و واقعا هم راست میگه
متشکر و موفق باشید
دروود
link شدی در http://shereparsi.blogsky.com/
وبلاگ واقعا خوبی است و اشعار زیبایی را در این وبلاگ قرار داده اید و بهشما تبریک می گویم
خواهش می شود...قابل شما را ندارد