صبح خورشید آمد
دفتر مشق شبم را خط زد
پاک کن بیهوده است
اگر این خطها را پاک کنم
جای آنها پیداست
ای که خط خوردگی دفتر مشقم از توست!
تو بگو
من کجا حق دارم
مشقهایم را
بر روی کاغذ باطله با خود ببرم؟
می روم
دفتر پاکنویسی بخرم
زندگی را باید
از سر سطر نوشت!
اسم قیصر که میاد دست و دلم می لرزه...
چه عجیب که این شعر رو نشنیده بودم
شایدم یادم رفته
دوست داشتنی است...مثل همه ی شعرهای ایشون.
سلام من این شعرو از وبتون کپی کردم و توی یکی از وبلاگهام گذاشتم.
لطفا راضی باشید.............