دوش ، از دل ِ شوریده سراغی نگرفتی
بر سینه ، غمی هشتی و داغی نگرفتی
●
ای چشم و چراغ ِ شب ِ تاریک ِ فریدون
افتادم و دستم به چراغی نگرفتی
●
پاییز ِ دل انگیز ِ سبکسایه ، گذر کرد
بر کام ِ دلم ، گوشه ی باغی نگرفتی
●
روزان و شبانت ، همه در مشغله بگذشت
لختی ننشستی و فراغی نگرفتی
●
در حسرت ِ آغوش ِ تو خون شد دل و یکروز
در بازوی ِ من ، دامن ِ راغی نگرفتی
●
بر گو چه شد ای بلبل ِ خوش نغمه ، که از لطف
دیگر خبر از لانه ی زاغی نگرفتی
●
گلزار ِ فریدونی و این طرفه که یک عمر
بوییدت و او را به دماغی نگرفتی
هستم دوست جان
مسحور شعر زیبایی هستم که نوشته اید
دلم راه رفتن روی برگهای خشک و شنیدن خش خش اون ها رو خواست
حالا نصفه شبی برگ خشک از کجا گیر بیارم آخه؟
وبلاگ دیگه ای ندارد دوست جان؟
روزنوشتی؟ کار نوشتی؟ دل نوشتی؟ دوست دارم از نوشته های خودتون بخونم.
سلام وغرض ادب.
زیباست
جامعه مجازی ایرانیان
سلام دوست گرامی
ممنون از لطفتان.... خوشحالم که به مداد رنگی سر زدید.
فریدون توللی، از آن دسته شاعرهایی است که با اینکه خیلی پرآوازه نیست، شعرهای نغز بسیاری دارد.
انتخاب زیبایی بود