●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

نقش جمال یار (علامه میرجهانی)

نقش جمال یار را تا که به دل کشیده‌ام
یک سره مهر این و آن از دل خود بریده‌ام

هر نظرم که بگذرد جلوه نوری از رخش
بار دگر نکوترش بینم از آن‌چه دیده‌ام

عشق مجال کی دهد تا که بگویمی چسان
تیر بلای عشق او بر دل و جان خریده‌ام

سوزم و ریزم اشک غم، شمع صفت به پای دل
در طلبش چه خارها بر دل خود خلیده‌ام

چاک دل از فراق او می‌زنم و نمی‌زند
بخیه به پاره‌های دل، کز غم او دریده‌ام

این دل سنگم آب شد، ز آتش اشتیاق شد
بس که به ناله روز و شب، کوره دل دمیده‌ام


شرح نمی‌توان دهم سوزش حال خود به جز
ریزش اشک دیده و خون دل چکیده‌ام


حیران تا کی از غمش اشک به دامن آورد
چون دل داغدار خود، هیچ دلی ندیده‌ام

نظرات 2 + ارسال نظر
مهر 26 فروردین 1387 ساعت 12:58 ق.ظ http://Doayam.blogsky.com

سلام در پناه خداوند مهربان دلشاد باشید!

پس چون فراغت یافتى‏، به دعا بکوش‏؛

و با اشتیاق‏، به سوى پروردگارت روى آور.

گلعذار 27 فروردین 1387 ساعت 10:54 ب.ظ http://golozar.ibannex.net

مشکوک میزنی - عاشق شدی ؟ اونم تو ...

عشق آمدنی بود نه آموختنی...
نه بابا خیالت راحت... دیگه از ما گذشته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد