نقش جمال یار را تا که به دل کشیدهام
یک سره مهر این و آن از دل خود بریدهام
●
هر نظرم که بگذرد جلوه نوری از رخش
بار دگر نکوترش بینم از آنچه دیدهام
●
عشق مجال کی دهد تا که بگویمی چسان
تیر بلای عشق او بر دل و جان خریدهام
●
سوزم و ریزم اشک غم، شمع صفت به پای دل
در طلبش چه خارها بر دل خود خلیدهام
●
چاک دل از فراق او میزنم و نمیزند
بخیه به پارههای دل، کز غم او دریدهام
●
این دل سنگم آب شد، ز آتش اشتیاق شد
بس که به ناله روز و شب، کوره دل دمیدهام
●
شرح نمیتوان دهم سوزش حال خود به جز
ریزش اشک دیده و خون دل چکیدهام
●
حیران تا کی از غمش اشک به دامن آورد
چون دل داغدار خود، هیچ دلی ندیدهام
سلام در پناه خداوند مهربان دلشاد باشید!
پس چون فراغت یافتى، به دعا بکوش؛
و با اشتیاق، به سوى پروردگارت روى آور.
مشکوک میزنی - عاشق شدی ؟ اونم تو ...
عشق آمدنی بود نه آموختنی...
نه بابا خیالت راحت... دیگه از ما گذشته