●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

غم (جلال‌الدّین همایی)

شادی ندارد ، آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم ، نیست عالمی

آنان که لذّت دم تیغت چشیده‌اند
بر جای زخم دل ، نپسندند مرهمی

راز ستاره از من شب‌زنده‌دار پرس
کز گردش سپهر نیاسوده‌ام دمی

دل بسته‌ام چو غنچه به راه نسیم صبح
بو تا که بشکفد گلم از بوی همدمی

راهی نرفته‌ام که بپرسم زِ رهروی
رازی نجسته‌ام که بگویم به محرمی

صد جو زِ چشم راندم و این خاصیّت نداد
کز هفت بحر فیض ، به خاکم رسد نمی

نگذاشت کبر ، وسوسة عقل بلفضول
تا دیو نفس ، سجده برد پیش آدمی

احوال آسمان و زمین و بشر مپرس
طفلی و خاک توده‌ای و نقش درهمی

در دفتر حیات بشر کس نخوانده است
جز داستان مرگ ، حدیث مسلمی

در این حدیث نیز ، حکیمان به گفتگو
افزوده‌اند عقدة مبهم به مبهمی

نخوت زِ سر بِنِه که به بازار کبریا
سرمایة دو کون ، نیرزد به درهمی

گیرم بهشت گشت مقرّر ، تو را چه سود
کاندر ضمیر تافته داری جهنّمی ؟

افراسیاب خون سیاووش می‌خورد
ما بی‌خبر نشسته ، به امیّد رستمی

از حدّ خویش پای فزونتر کشی « سنا »
گر دور چرخ ، با تو مدارا کند کمی

نظرات 2 + ارسال نظر
لافکادیو 15 فروردین 1387 ساعت 01:46 ب.ظ http://lofcadio.blogfa.com

نه به آن سان که دیگران گفتند....

اما به به

کیفمان کوک شد.
تبریک.

انصاری 16 فروردین 1387 ساعت 10:53 ق.ظ http://http://www.adineh.blogsky.com/

سلام دوست عزیز
غزلی نغزوزیبارااززندهد یاداستادهمایی انتخاب کرده اید احسنت
بایک غزل تازه به روزم ومنتظر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد