●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

قصه عشق (سیداسماعیل صدر)

صـدبـار اگــر از دسـت تـوام خون رود از دل

از در چـو درآیــی، هــمـه بیــرون رود از دل

لـیـلـی همـه در خـنـده و بـازیـسـت، چـه دانــد

کـز دیــده چـه ها بـر سـر مجـنـون رود از دل

گــر قـصـه عـشــق مـن و یــــارم بـنـگـارنـــد

صـد لـیـلـی و مجـنـون همه بیـرون رود از دل

گفتی که برون کن غم من از دل و خوش باش

آه؛ ایـن سخـن سخـت، مـرا چـون رود از دل؟

در قـتـل مـن ای مـه، بکـش آهستـه کـمـان را

حیـف اسـت کـه پیکـان تـو بیـرون رود از دل

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد