●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

دل آواره(عبدالقادر گیلانی)

پای دل در کوی عشقت تا بزانو در گل است

همتی دارید با من زانـکه کــاری مشکـل است

مـن نـدانم کـین دل دیـوانـه را مقصود چیست

گـو همیشه سـوی سـرگردانی مـن مـایـل است

فـیـل مـحمـودی فرو ماند اگــر بـیـنـد بـخواب

بـار سـنگینی کـه ازدرد تو مـا را بـر دل است

ای دل آواره اخـــر چـــنــد مــیــگـویـی مـگـو

اندران گویی که پای صدهزاران در گِل است

هـمـدمـم آهـسـت مـحـرم غـم در ایـام شـبــاب

وقت عیش ونوجوانی وه چه ناخوش حاصلست

خود به خود گویم سخنها چون بگریم زار زار

مـحـرم راز غـریـبـان لابـد اشـک سـائـل است

مـحـی بـا ایـن زنـدگـانی گر گمان داری که تو

راه حق رفتی یقین میـدان نـه فکر باطل است

نظرات 1 + ارسال نظر
انصاری 24 فروردین 1387 ساعت 03:12 ب.ظ http://http://www.adineh.blogsky.com/

سلام غزل عالی ای راازمولانابیدل برگزیده اید...
بایک غزل به روزم ومنتظر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد