●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

آرزو (سعدی)

آن به که نظر باشد و گفتار نباشد
تا مدعی اندر پس دیوار نباشد


آن بر سر گنج‌ست که چون نقطه بکنجی
بنشیند و سرگشته چو پرگار نباشد


ایدوست، برآور دری از خلق برویم
تا هیچ کسم واقف اسرار نباشد


می‏خواهم و معشوق و زمینی و زمانی
کو باشد و من باشم و اغیار نباشد


پندم مده ای ‌دوست که دیوانهء سرمست
هرگز بسخن عاقل و هشیار نباشد


با صاحب شمشیر مبادت سر و کاری
الا بسر خویشتنت کار نباشد


سهلست، بخون من اگر دست برآری
جان دادن در پای تو دشوار نباشد


ماهت نتوان خواند بدین صورت و گفتار
مه را لب و دندان شکر بار نباشد


وان سرو که گویند ببالای تو باشد
هرگز بچنین قامت و رفتار نباشد


ما توبه شکستیم که در مذهب عشاق
صوفی نپسندند که خمار نباشد


هر پای که در خانه فرو رفت بگنجی
دیگر همه عمرش سر بازار نباشد


عطار که در عین گلابست، عجب نیست
گر وقت بهارش سرگلزار نباشد


مردم همه دانند که در نامهء سعدی
مشکیست که در کلبه عطار نباشد


جان در سر کار تو کند سعدی و غم نیست
کان یار نباشد که وفا دار نباشد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد