عزم آن دارم که امشب نیم مست
پای کوبان کوزهی دردی به دست
●
ســـر بــه بــازار قلنــدر در نهــم
پس به یک ساعت ببازم هر چه هست
●
تا کی از تزویر باشم خود نمای
تا کی از پندار باشم خود پرست؟
●
پــردهی پنـــدار مى بــــاید دریـــد
توبهی زُهّاد مى باید شکست
●
وقت آن آمد که دستی بر زنم
چند خواهم بودن آخر پای بست
●
ساقیا در ده شرابی دلگشای
هین که دل برخاست، غم در سر نشست
●
تو بگردان دور، تا ما مرد وار
دور گردن زیر پای آریم، پست
●
مشتری را خرقه از سر برکشیم
زهره را تا حشر گردانیم مست
●
پس چو عطار از جهت بیرون شویم
بــی جهــت در رقــص آییـم از الـست