●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

درد بی عشقی (هـ.ا.سایه)

نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت


کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت


درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت


خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد؟
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت


رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت


 بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند؟
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت


سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت

نظرات 3 + ارسال نظر
صید قزل آلا 24 اسفند 1387 ساعت 07:03 ب.ظ

سلام

عید قشنگتون مبارک...فردا رو میگم ها!

سلام
برای شما هم

آرزو 26 اسفند 1387 ساعت 09:14 ب.ظ

سلام

ممنون از دمحبت شما دوست جان

طوریم نیست...هر از گاهی میزنه به سرم

بازم از حضور سبز و همیشگیتون ممنونم

سال نو مبارک:-)

مهدی 18 شهریور 1389 ساعت 02:35 ق.ظ

دمت گرم شعر خیلی زیبایی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد