بر خیز حدیث عشق آغاز کنیم
در صحن چمن ناله نی ساز کنیم
●
زآلودگی دهر سبکبار شویم
در میکده با دُرد کشان راز کنیم
تمنا دارد از تو این دل من
که باشی در جهان تو حاصل من
●
نمی دانم کجا باشد مکانت
که می باشی همیشه در دل من
●
ز اول عشق تو با دل عجین شد
تو و مهر تو بُد آب و گل من
●
به من او عاشقی تعلیم فرمود
چو درسی داد یار کامل من
●
به سیل اشک افتادم ز هجرت
مگر وصلت رساند ساحل من
●
به محمود آمد و ایراد بگرفت
چرا او نیست دیگر مایل من
چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی
●
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
●
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
●
در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی
●
من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی
●
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی
●
دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
●
ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی
ما که این همه برای عشق
آه و ناله ی دروغ می کنیم
راستی چرا
در رثای بی شمار عاشقان
-که بی دریغ-
خون خویش را نثار عشق می کنند
از نثار یک دریغ هم
دریغ می کنیم؟
عمری به سر دویدم در جست وجوی یار
جز دسترس به وصل ویم آرزو نبود
دادم در این هوس دل دیوانه را به باد
این جست و جو نبود
●
هر سو شتافتم پی آن یار ناشناس
گاهی ز شوق خنده زدم گه گریستم
بی آنکه خود بدانم ازین گونه بی قرار
مشتاق کیستم
●
رویی شکست چون گل رویا و دیده گفت
این است آن پری که ز من می نهفت رو
خوش یافتم که خوش تر ازین چهره ای نتافت
در خواب آرزو
●
هر سو مرا کشید پی خویش دربدر
این خوشپسند دیده زیباپرست من
شد رهنمای این دل مشتاق بی قرار
بگرفت دست من
●
و آن آرزوی گم شده بی نام و بی نشان
در دورگاه دیده من جلوه می نمود
در وادی خیال مرا مست می دواند
وز خویش می ربود
●
از دور می فریفت دل تشنه مرا
چون بحر موج می زد و لرزان چو آب بود
وانگه که پیش رفتم با شور و التهاب
دیدم سراب بود
●
بیچاره من که از پس این جست و جو هنوز
می نالد از من این دل شیدا که یار کو ؟
کو آن که جاودانه مرا می دهد فریب ؟
بنما کجاست او