●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

شاهد افلاکی(رهی معیری)

چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی


من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی

خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی


ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی


در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی


من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی


از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی


دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی


ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد