●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

اهریمن (نصرت رحمانی)

ای آمده از راه در این ظلمت جاوید
 فانوس رهایی به ره باد نشانده


 ای آمده از چشمه ی خورشید تمنا
 دامن لب مرداب پر از ننگ کشانده


ای برکه گم گشته به صحرای محبت
مگذار که تن بر تو کشد شاعر بد نام


 مگذار زبان در تو زند این سگ ولگرد
مگذار که این هرزه برویت به نهد گام


تب دار، لب تشنه به هم دوز و میالای
 با بوسه ی مردی که گنه سوخته جانش


 آغوش تهی دار از این کالبد پست
بر سینه ی پر مهر خود او را مکشانش


گم کن نگه سوخته را در ته چشمت
 از دیدن اهریمن ناپاک به پرهیز


 باخشم بهم ساقه بازوی گره زن
بر شانه این شاعر خودخواه میاویز

نظرات 1 + ارسال نظر
آرزو 8 دی 1387 ساعت 07:31 ب.ظ

ای برکه گم گشته به صحرای محبت
مگذار که تن بر تو کشد شاعر بد نام


------------------------------------------------

من خوبم...زمانه ی خوبی نیست!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد