●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

شهرواره (حسین منزوی)

یک شعر تازه دارم ، شعری برای دیوار
 شعری برای بختک ، شعری برای آوار


 تا این غبار می مرد ، یک بار تا همیشه
 باید که می نوشتم ، شعری برای رگبار

 
این شهر واره زنده است ،‌اما بر آن مسلط
 روحی شبیه چیزی ،‌ چیزی شبیه مردار


 چیزی شبیه لعنت ،‌ چیزی شبیه نفرین
چیزی شبیه نکبت ،‌ چیزی شبیه ادبار


 در بین خواب و مرداب ، چشم و دهان گشوده است
 گمراهه های باطل ،‌بن بست های انکار


 تا مرز بی نهایت ، تصویر خستگی را
 تکرار می کنند این ،‌ ایینه های بیمار


 عشقت هوای تازه است ، در این قفس که دارد
 هر دفعه بوی تعلیق ، هر لحظه رنگ تکرار


 از عشق اگر نگیرم ،‌ جان دوباره ،‌من نیز
 حل می شوم در اینان این جرم های بیزار


 بوی تو دارد این باد ،‌وز هفت برج و بارو
 خواهد گذشت تا من ، همچون نسیم عیار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد