آنان که شمع آرزو ، در بزم عشق افروختند
از تلخی جان کندنم ، از عاشقی واسوختند
●
دی مفتیان شهر را تعلیم کردم مساله
و امروز اهل مکیده رندی ز من آموختد
●
چون رشته ایمان من بگسسته دیدند اهل کفر
یک رشته از زنار خود بر خرقۀ من دوختند
●
یا رب چه فرخ طالعند آنان که در بازار عشق
دردی خریدند و غم دنیای دون بفرختند
●
در گوش اهل مدرسه ، یا رب بهایی شب چه گفت؟
کامروز آن بیچارگان اوراق خود را سوختند