●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

●آستان حضرت دوست●

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست

غربت(حسن جلایر)

یک عمر درین گوشه‌ی ویرانه نشستم
در غربت این شهر، غریبانه نشستم


حیران و دل‌افسرده و از خلق گریزان
در بند تو چون مردم دیوانه نشستم


ما را چه غم ار نیست به کف درهم و دینار
سرمایه‌ی ایمان به کف و اهل ولائیم


این ملک جهان را به پشیزی نستانیم
چون رهرو و هم ساکن اقلیم صفائیم


در کوی وفا معتکف و خاک نشینیم
دردی کش میخانه‌ی مردان خدائیم


سر در قدم دوست به هر سوی روانیم
بر هر چه که محبوب رضا گشت رضائیم


در حلقه‌ی پاکان سخن از چون و چرا نیست
سر در خط فرمان بری از چون و چرائیم


از قید علایق همه رستیم به لطفش
از بند تعلق به جهان نیز رهائیم


صد شکر که از پیروی نفس رهیدیم
شادیم که در گلشن حق نغمه سرائیم


نومید نباشیم ز لطف و کرم دوست
هر چند رفیق ره عصیان و خطائی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد