خستهام از این کویر، این کویر کور و پیر
این هبوط بیدلیل، این سقوط ناگزیر
●/span>>/>
آسمان بیهدف، بادهای بیطرف
ابرهای سربهراه، بیدهای سر به زیر
●/span>>/>
ای نظاره شگفت، ای نگاه ناگهان!
ای هماره در نظر، ای هنوز بینظیر!
●/span>>/>
آیه آیهات صریح، سوره سورهات فصیح!
مثل خطی از هبوط، مثل سطری از کویر
●/span>>/>
مثل شعر ناگهان، مثل گریه بی امان
مثل لحظههای وحی؛ اجتناب ناپذیر
●/span>>/>
ای مسافر غریب در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم، با تو در همین مسیر!
●/span>>/>
از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور! دیدمت ولی چه دیر!
●/span>>/>
این تویی در آن طرف، پشت میله ها رها
این منم در این طرف، پشت میله ها اسیر
●/span>>/>
دست خسته مرا، همچو کودکی بگیر
با خودت مرا ببر، خستهام از این کویر!
روحش شاد
هوای ابری ِ این سینه، این دلِ تنگ
دوباره سمتِ بهاران کشید و باران شد
باز هم یادِ عقشولی های قدیم انداختید من رو...
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
عالم آورد بر این دیر خراب آبادم
.
.
.
آید آن روز که من هجرت از این خانه کنم
از جهان پرزده در شاخ عدم لانه کنم
رسد آن حال که در شمع وجود دلدار
بال و پرسوخته کار شب پروانه کنم
روى از خانقه و صومعه برگردانم
سجده بر خاک در ساقى میخانه کنم
حالى حاصل نشد از موعظه صوفى و شیخ
رو به کوى صنعى واله و دیوانه کنم
گیسوى و خال لبت دانه و دامند
چسان مرغ دل فارغ از این دام و از این دانه کنم
شود آیا که از این بتکده بربندم رخت
پرزنان پشتبر این خانه بیگانه کنم
بسیار زیبا و بجا بود...ممنونم
عاشق این شعرشم...
روحش شاد و قرین رحمت