چهقدر آینهواری، چه از تو لبریزم
همیشه سبز کجایی؟ اسیر پاییزم
●
من آن مسافر تشنه، تو چشمهای روشن
چگونه از تب نوشیدنت بپرهیزم
●
اگرچه شوق پریدن نمانده در پَر من
اشارهای کن و رخصت بده که برخیزم
●
بریز شورِ غزل، سوزِ عشق مولانا
به روح خستهی من آی شمستبریزم
●
میآیی از پس این جادههای طولانی
و من به پای تو شعر و شکوفه میریزم
لبت صریح ترین آیه ی شکوفائی ست
و چشمهایت شعر سیاه گویائی ست
●
چه چیز داری باخویشتن که دیدارت
چو قله های مه آلود محو و رویائی ست
●
چگونه وصف کنم هیئت نجیب ترا
که در کمال ظرافت کمال ِ والائی ست
●
تو از معابد مشرق زمین عظیم تری
کنون شکوه تو و بهت من تماشائی ست
●
در آسمانه ی دریای دیدگان تو شرم
شکوهمند تر از مرغکان دریائی ست
●
شمیم وحشی گیسوی کولیت نازم
که خوابناک تر از عطر های صحرائی ست
●
مجال بوسه به لب های خویشتن بدهیم
که این بلیغ ترین مبحث شناسائی ست
کاش می شد شعر چشمانت سرود
یا که عطرخنده هایت را ربود
●
کاش می شد در نگاهت جا شوم
لحظه ای در آیینه پیدا شوم
●
کاش می شد حس باران را کشید
گریه ی آن شهسواران را شنید
●
کاش می شد عقده ها را باز کرد
همره باد صبا پرواز کرد
●
کاش می شد شعر من از بر کنی
غصه هایم را خودت باور کنی...
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفتگوی من و حیرانی من گوش کنید
●
شرح این قصه جانسوز نهفتن تا کی
سوختم ، سوختم این راز نگفتن تا کی
●
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویـی بودیم
●
دین و دل باخته دیوانه ی رویی بودیم
بسته ی سلسله ی سلسله مویی بودیم
●
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
●
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
●
اول آن کس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
●
گرچه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت
با دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت
●
شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت
با دل پر گله از ناخوشی روی تو رفت
●
حاش لله که وفای تو فراموش کند
سخن مصلحت آمیز کسان گوش کند
بر سر سنگ مزارم بنویس:
زیر این سنگ جوانی خفته ست
با هزاران ای کاش
و دو چندان افسوس
که به هر لحظه عمرش گفته ست
بنویس:
این جوان بر اثر ضربه ی کاری مرده ست ...
نه بنویس:
این جوان در عطش دیدن یاری مرده ست ...
جلوی روز وفاتم بنویس:
روز قربان شدن عاطفه در چشم نگار
روز پژمردن گل فصل بهار
روز اعدام جنون بر سر دار
روز خوشبختی یار ...
راستی شعر یادت نرود
روی سنگم بنویس:
آی گلهای فراموشی باغ!
مرگ از باغچه کوچکمان می گذرد داس به دست
و گلی چون لبخند می برد از بر ما ...
این نوشته را دوست و برادرم (داش امید) برایم ارسال کردند ؛ دیدم خال از لطف نیست که شما هم آنرا ببینید
● زنان به خوبی مردان میتوانند اسرار را حفظ کنند ولی به یکدیگر می گویند تا در حفظ آن شریک باشند. فئودور داستایوسکی
● زنها مثل ماهی هستند. بدست آوردن آنها آسان و نگهداشتن آنها مشکل است. ولتر
● زن اگر موافق باشد رحمت الهی است والا بلای آسمانی. روشنی
● اختلاف زن و مرد در این است که مردان همیشه آینده را می نگرنند و زنان گذشته را بخاطر می آورند.
● زن مخلوقی است که عمیق تر میبیند و مرد مخلوقی است که دورتر را میبیند.عالم برای مرد یک قلب است و قلب برای زن عالمی است. گرابه
● زنهایی که سر پیری مقدس و مؤمن میشوند چیزی را به خدا تقدیم می کنند که از بخشیدن آن به شیطان شرم دارند.
● زبان زن به منزله شمشیر اوست.همیشه آن را بکار میبرند تا زنگ نزند
● چنین است طبیعت زن: دوستت ندارد تا دوستش داری و چو دوستش نداری دوستت دارد. میگوئل بوفلر
● شاهراه موفقیت پر است از زنهایی که شوهران خویش را به پیش میبرند. توماس دوار
● زنها پنجاه برابر بیشتر به ازدواج اهمیت میدهند تا به منصب وزارت.
● زن گردنبند است.دقت کن چه چیزی را به گردن می آویزی. امام جعفر صادق
● مردان آفریننده کارهای بزرگند و زنان بوجود آورنده مردان. رومن رولان
● زنها هرگز نمیگویند ترا دوست دارم ولی وقتی از تو پرسیدند مرا دوست داری بدان که درون آنها جای گرفته ای. رو شفوکو
● آسیاب و ساعت و زن همیشه نیازمند تعمیر هستند. پروربس
● نه گفتن زن به معنی پاسخ منفی نیست. اس - پی - سیدنی
● زنان امیال خود را بهتر از مردان پنهان می کنند.اما مردان بهتر از زنان امیال خود را کنترل می کنند. ریچارد استل
● به قول قدیمی ها : زن بلاست ولی هیچ خونه ای بی بلا نباشه
... حق را بگویید و کار را برای خدا انجام دهید .
ظالم را خصم و مظلوم را پشتیبان باشید.
شما دو تن ( حسن و حسین علیه السلام ) را و همه فرزندان و خاندانم را و هر کس را که این وصیت به او برسد ، سفارش می کنم به :
تقوی
و نظم دادن به کارها
و برطرف ساختن اختلافها.
خدا را ، خدا را ، درباره یتیمان! مبادا یک وعده گرسنه بمانند و یک لحظه مورد توجه نباشند.
خدا را ، خدا را ، درباره همسایگان! این سفارش پیغمبرتان است که حق همسایگان را رعایت کنید.
خدا را ، خدا را ، درباره قرآن! مبادا دیگران به قرآن عمل کنند و شما نکنید.
خدا را ، خدا را ، در نماز! که نماز ستون دین است.
خدا را ، خدا را ، درباره خانه کعبه! تا هستید ، خانه خدا را از خود خالی نگذارید.
خدا را ، خدا را ، درباره جهاد! با مال ، با جان و با زبان در راه خدا جهاد کنید.
به هم بپیوندید و به حال یکدیگر برسید.
به هم پشت نکنید و از یکدیگر نبرید.
امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید . که اگر آن را ترک گویید بدترینان بر شما حکومت کنند و در زمانی که بدترین کسان حکومت کنند هر چه دعا کنید خداوند مستجاب نخواهد کرد ...
در حسرت آن رویم، آن روی تماشایی
آن چشم و لب و گونه، آن جلوه ی رویایی
●
در حسرت آن یارم آن یار پریچهره
در حسرت دیدارش من ماندم و تنهایی
●
من بار غم عشقت بر دوش کشم هر دم
در حیرتم از خویش و این صبر وشکیبایی
●
امید دهم جان را با صحبت هر روزه
بازی دهم این دل را با عکس فریبایی
●
یاس و مه و من تنها در حسرت دیداری
قلب و من و جان غمگین، سودازده، شیدایی
●
ای کاش شود روزی، آیی تو در این خانه
وز یمن وجود خود این خانه بیارایی
●
شب آمد و تنهایی، شب آمد و خاموشی
من ماندم و یاد تو وین عشق اهورایی