تو ای سرچشمه پاکی و رادی
که فطرت را، زجانت آب دادی
●
تو نوری ، دیگران شام سیاهند
تو فریادی و دیگر ها ، چو آهند
●
تو صبح روشنی ، ما کلبه غم
تو شادی ، ما سیاهیهای ماتم
●
تو از نور خدایی ، ما زخاکیم
تو دریایی و ما تیره مغاکیم
●
تو جان مطمئنی ، ما پریشیم
تو از خود رسته ، ما در بند خویشیم
●
مگر تو دیگری ، ما نیز ، دیگر
شگفتا از تو و الله اکبر
●
چه میگویم "تو و ما" ، این روا نیست
همانا جز قیاسی نابجانیست
●
خرد خندد بر این ناپخته سنجش
دل افتد زین "تو و مایی" به رنجش
●
تو مرد هرچه ای ، ما خویش هیچیم
همان بهتر که با مردان نپیچیم
●
تو "هر چندی" ، تو "هر گاهی ، تو بیشی
به جز حق و نبی ، از جمله پیشی
●
فلق خون تو را آب وضو کرد
رخت را قبله گاه آرزو کرد
●
سحر کز شام ، صبح روشن آرد
اشارتها به چشمان تو دارد
●
اگر کوهی ، بلند استاده کوهی
سرافرازی ، شکوهی ، بی ستوهی
●
گر اقیانوس ، اقیانوس آرام
نه آغاز تو پیدا و نه انجام
●
شب تاریخ را مرغ شبی ، شب
به جز حق حق نداری هیچ برلب
●
سحر آیینه ای پیش نگاهت
سپیده تیره فرشی پیش راهت
●
تو چون موسیقی نور ووجودی
جهان را بر لب از نامت ، سرودی
●
تو آهنگ بلند کهکشانی
فرا خود ، گوش کن ، باری زمانی!
●
اگر گوشی فرا داریم برچنگ
چه جز نام تو می گوید به آهنگ؟
●
توانایی ز نامت تاب گیر
سخن از آبرویت، آب گیرد
●
شرف ، بازوت گیرد تا بخیزد
محبت ، آب بر دست تو ریزد
●
چه گویم ، "مهربانی مادر توست
بزرگی" چون غلام قنبر توست
●
بهی ، همسایه ی دیوار کویت
نگاه راستی ، درجستجویت
●
شجاعت بیم دارد از تو ، آری
که در دست تو بیند ذوالفقاری
●
چو شمشیر تو با جسمی ستیزد
چنان افتد که هرگز برنخیزد
●
علی را دشمنی جز تیرگی نیست
در این عرصه ، امید چیرگی نیست
●
علی را دشمنی ، یکسر تباهی است
سیاهی ، در سیاهی ، در سیاهی است
●
سیه بادا ستم را روی ناپاک
جهان را ، روزگاران را ، به سر خاک
●
زمین را تفته بادا دل ، که گاهی
در آن ، نآن تفته دل، می کرد آهی
●
زمان ! خاکت به سربادا شب و روز
تو بودی و علی را دل پر از سوز؟
●
فلک رقصان ز آهنگ علی شد
علی در هرچه آمد منجلی شد
●
جهان موسیقی شیدایی اوست
زمان لبریز ، از مولایی اوست
●
بگو مهر علی ، مهری است خاتم
نگردد نامه ات بی آن فراهم
●
علی گل ، وین جهان چون شبنم اوست
خدا داند که دریا یک نم اوست
●
چراغ آفتاب عالم افروز
بود چون شعله ای زان آتش و سوز
●
دل هر ذره از مهر علی پر
جهان چون یک صدف ، مهر علی در
●
به مهرش ، مهربانی وام دارد
ز نامش گفته شیرین ، کام دارد
●
کجا داند کسی ، روح علی چیست؟
که می داند علی چون و علی کیست؟
●
جهانی پیش رویش ،ذره ای نیست
خدا ، تنها خدا داند علی کیست
● هنگام ازدواج بیشتر با گوش هایت مشورت کن تا با چشم هایت.(ضرب المثل آلمانی)
● مردی که به خاطر " پول " زن می گیرد، به نوکری می رود. (ضرب المثل فرانسوی)
● زن عاقل با داماد " بی پول " خوب می سازد. (ضرب المثل انگلیسی)
● زن مطیع فرمانروای قلب شوهر است. (ضرب المثل انگلیسی)
● زن و شوهر اگر یکدیگر را بخواهند در کلبه خرابه هم زندگی می کنند. (ضرب المثل آلمانی)
● داماد زشت و با شخصیت به از داماد خوش صورت و بی لیاقت. (ضرب المثل لهستانی)
● دختر عاقل ، جوان فقیر را به پیرمرد ثروتمند ترجیح می دهد. (ضرب المثل ایتالیایی)
● داماد که نشدی از یک شب شادمانی و عمری بداخلاقی محروم گشته ای.(ضرب المثل فرانسوی)
● دو نوع زن وجود دارد؛ با یکی ثروتمند می شوی و با دیگری فقیر. (ضرب المثل ایتالیای)
● در موقع خرید پارچه حاشیه آن را خوب نگاه کن و در موقع ازدواج درباره مادر عروس تحقیق کن . (ضرب المثل آذربایجانی)
● برا ی یافتن زن می ارزد که یک کفش بیشتر پاره کنی . (ضرب المثل چینی)
● تاک را از خاک خوب و دختر را از مادر خوب و اصیل انتخاب کن (ضرب المثل چینی)
● اگر خواستی اختیار شوهرت را در دست بگیری اختیار شکمش را در دست بگیر. (ضرب المثل اسپانیایی)
● اگر زنی خواست که تو به خاطر پول همسرش شوی با او ازدواج کن اما پولت را از او دور نگه دار . (ضرب المثل ترکی)
● ازدواج ، زودش اشتباهی بزرگ و دیرش اشتباه بزرگتری است . (ضرب المثل فرانسوی)
● ازدواج کردن وازدواج نکردن هر دو موجب پشیمانی است . (سقراط)
● ازدواج مثل اجرای یک نقشه جنگی است که اگر در آن فقط یک اشتباه صورت بگیرد جبرانش غیر ممکن خواهد بود. (بورنز)
● ازدواجی که به خاطر پول صورت گیرد، برای پول هم از بین می رود (رولاند)
● ازدواج همیشه به عشق پایان داده است . (ناپلئون)
● انتخاب پدر و مادر دست خود انسان نیست ، ولی می توانیم مادر شوهر و مادر زنمان را خودمان انتخاب کنیم . (خانم پرل باک)
● با زنی ازدواج کنید که اگر " مرد " بود ، بهترین دوست شما می شد . (بردون)
● با همسر خود مثل یک کتاب رفتار کنید و فصل های خسته کننده او را اصلاً نخوانید . (سونی اسمارت)
● برای یک زندگی سعادتمندانه ، مرد باید " کر " باشد و زن " لال " (سروانتس)
● ازدواج بیشتر از رفتن به جنگ " شجاعت " می خواهد. (کریستین)
● تا یک سال بعد از ازدواج ، مرد و زن زشتی های یکدیگر را نمی بینند. (اسمایلز)
● پیش از ازدواج چشم هایتان را باز کنید و بعد از ازدواج آنها را روی هم بگذارید. (فرانکلین)
● خانه بدون زن ، گورستان است . (بالزاک)
● تنها علاج عشق ، ازدواج است . (آرت بوخوالد)
● ازدواج عبارتست از سه هفته آشنایی، سه ماه عاشقی ، سه سال جنگ و سی سال تحمل!
● شوهر " مغز" خانه است و زن " قلب " آن . (سیریوس)
● عشق ، سپیده دم ازدواج است و ازدواج شامگاه عشق . (بالزاک)
● قبل از ازدواج درباره تربیت اطفال شش نظریه داشتم ، اما حالا شش فرزند دارم و دارای هیچ نظریه ای نیستم . (لرد لوچستر)
● مردانی که می کوشند زن ها را درک کنند ، فقط موفق می شوند با آنها ازدواج کنند. (بن بیکر)
● با ازدواج ، مرد روی گذشته اش خط می کشد و زن روی آینده اش(سینکالویس)
● خوشحالی های واقعی بعد از ازدواج به دست می آید . (پاستور)
● ازدواج کنید، به هر وسیله ای که می توانید. زیرا اگر زن خوبی گیرتان آمد بسیار خوشبخت خواهید شد و اگر گرفتار یک همسر بد شوید فیلسوف بزرگی می شوید. (سقراط)
● قبل از رفتن به جنگ یکی دو بار و پیش از رفتن به خواستگاری سه بار برای خودت دعا کن . (یکی از دانشمندان لهستانی)
● مطیع مرد باشید تا او شما را بپرستد. (کارول بیکر)
● من تنها با مردی ازدواج می کنم که عتیقه شناس باشد تا هر چه پیرتر شدم، برای او عزیزتر باشم . (آگاتا کریستی)
● هیچ چیز غرور مرد را به اندازه ی شادی همسرش بالا نمی برد، چون همیشه آن را مربوط به خودش می داند . (جانسون)
● زن ترجیح می دهد با مردی ازدواج کند که زندگی خوبی نداشته باشد ، اما نمی تواند مردی را که شنونده خوبی نیست ، تحمل کند. (کینهابارد)
● اصل و نسب مرد وقتی مشخص می شود که آنها بر سر مسائل کوچک با هم مشکل پیدا می کنند. (شاو)
● وقتی برای عروسی ات خیلی هزینه کنی ، مهمان هایت را یک شب خوشحال می کنی و خودت را عمری ناراحت ! (روزنامه نگار ایرلندی)
● هیچ زنی در راه رضای خدا با مرد ازدواج نمی کند. (ضرب المثل اسکاتلندی)
● دوام ازدواج یک قسمت روی محبت است و نُه قسمتش روی گذشت از خطا . (ضرب المثل اسکاتلندی)
● ازدواج مجموعه ای ازمزه هاست هم تلخی و شوری دارد. هم تندی و ترشی و شیرینی و بی مزگی . (ولتر)
مادر موسی چو موسی را به نیل
در فکند از گفته رب جلیل
●
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه
گفت کی فرزند خرد بی گناه
●
گر فراموشت کند لطف خدای
چون رهی زین کشتی بی ناخدای
●
گر نیارد ایزد پاکت به یاد
آب، خاکت را دهد ناگه به باد
●
وحی امد کین چه فکر با طل است
رهرو ما اینک اندر منزل است
●
پرده شک را بر انداز از میان
تا ببینی سود کردی یا زیان
●
ما گرفتیم آنچه را انداختی
دست حق را دیدی و نشناختی؟
●
در تو تنها عشق و مهر مادریست
شیوه ما عدل و بنده پروریست
●
نیست بازی کار حق، خود را مباز
آنچه بردیم از تو باز آریم باز
●
سطح آب از گاهوارش خوشتر است
دایه اش سیلاب و موجش مادر است
●
رودها از خود نه طغیان می کنند
آنچه می گوییم ما، آن می کنند
●
ما، به دریا حکم طوفان می دهیم
ما به سیل و موج فرمان می دهیم
●
نسبت نسیان به ذات حق مده
بار کفر است این به دوش خود منه
●
به که بر گردی ، به ما بسپاریش
کی تو از ما دوست تر می داریش
●
نقش هستس نقشی از ایوان ماست
خاک و باد و آب سر گردان ماست
●
قطره ای کز جویباری می رود
از پی انجام کاری می رود
●
ما بسی گم گشته باز آورده ایم
ما بسی بی توشه را پرورده ایم
میهمان ماست هر کس بی نواست
آشنا با ماست چون بی آشناست
●
ما بخوانیم ار چه ما را رد کنند
عیب پوشیها کنیم ار بد کنند
●
سوزن ما دوخت هر جا هر چه دوخت
ز آتش ما سوخت هر شمعی که سوخت
●
کشتی ای ز آسیب موجی هو لناک
رفت وقتی سوی غرقاب هلاک
●
بندها را تار و پود از هم گسیخت
موج از هر جا که راهی یافت ریخت
●
هرچه بود از مال و مردم را ببرد
زان گروه رفته طفلی ماند خرد
●
طفل مسکین چون کبوتر پر گرفت
بحر را چون دامن مادر گرفت
●
موجش اول وهله چون طومار کرد
تند باد، اندیشه پیکار کرد
●
بحر را گفتم دگر طوفان مکن
این بنای شوق را ویران مکن
●
در میان مستمندان فرق نیست
این غریق خرد بهر غرق نیست
●
صخره را گفتم مکن با او ستیز
قطره را گفتم ، بدان جانب مریز
●
امر دادم باد را ،کان شیر خوار
گیرد از دریا ، گذارد در کنار
●
سنگ را گفتم به زیرش نرم شو
برف را گفتم که آب گرم شو
●
صبح را گفتم به رویش خنده کن
نور را گفتم دلش را زنده کن
●
لاله را گفتم که نزدیکش به روی
ژاله را گفتم که رخسارش بشوی
●
خار را گفتم که خلخالش مکن
مار را گفتم که طفلک را مزن
●
رنج را گفتم که صبرش اندک است
اشک را گفتم مکاهش کودک است
●
گرگ را گفتم تن خردش مدر
دزد را گفتم گلوبندش مبر
●
بخت را گفتم جهان داریش ده
هوش را گفتم که هوشیاریش ده
●
تیرگیها را نمودم روشنی
ترس ها را جمله کردم ایمنی
●
ایمنی دیدند و نا ایمن شدند
دوستی کردم مرا دشمن شدند
●
کا رها کردند اما پست و زشت
ساختند آیینه ها اما ز خشت
●
تا که خود بشناختند از راه، جاه
چاهها کندند مردم را به راه
●
روشنیها خواستند اما ز دود
قصر ها افراشتند اما به رود
●
قصه ها گفتند بی اصل و اساس
دزدها بگماشتند از بهر پاس
●
جامها لبریز کردند از فساد
رشته ها رشتند در دوک عناد
●
درس ها خواندند اما درس عار
اسبها راندند اما بی فسار
●
دیو ها کردند و دربان و وکیل
در چه محضر محضر حی جلیل
●
وا رهاندیم آ ن غریق بی نوا
تا رهید از مرگ شد صید هوا
●
آخر آن نور تجلی دود شد
آن یتیم بی گنه نمرود شد
●
رزمجویی کرد با چون من کسی
خواست یاری از عقاب و کرکسی
●
برق عجب، آتش یسی افروخته
وز شراری خانمانها سوخته
●
خواست تا لاف خداوندی زند
برج و باروی خدا را بشکند
●
رای بد زد گشت پست و تیره رای
سر کشی کرد و فکندیمش ز پای
●
ما که دشمن را چنین می پروریم
دوستان را از نظر چون می بریم
●
آنکه با نمرود این احسان کند
ظلم کی با موسی عمران کند
●
این سخن پروین نه از روی هواست
هر کجا نوریست ، ز انوار خداست
ز حیله، بر در موشی نشست گربه و گفت
که چند دشمنی از بهر حرص و آز کنیم
●
بیا که رایت صلح و صفا برافرازیم
به راه سعی و عمل، فکر برگ و ساز کنیم
●
بیا که حرص دل و آز دیده را بکشیم
وجود، فارغ از اندیشه و نیاز کنیم
●
بسی به خانه نشستیم و دامن آلودیم
بیا رویم سوی مسجد و نماز کنیم
●
به گفت، کارشناسان بما بسی خندند
اگر که گوش به پند تو حیلهساز کنیم
●
ز توشهای که تو تعیین کنی، چه بهره بریم
به خلوتی که تو شاهد شوی، چه راز کنیم
●
رعایت از تو ندیدیم، تا شویم ایمن
نوازشی نشنیدیم، تا که ناز کنیم
●
خود، آگهی که چه کردی بما، دگر مپسند
که ما اشارهها بدان زخم جانگداز کنیم
●
بلای راه تو بس دیدهایم، به که دگر
نه قصهای ز نشیب و نه از فراز کنیم
●
دگر بکار نیاید گلیم کوته ما
اگر که پای، ازین بیشتر دراز کنیم
●
خلاف معرفت و عقل، ره چرا سپریم
به روی دشمن خود، در چگونه باز کنیم
●
حدیث روشن ظلم شما و ذلت ما
حقیقت است، چرا صحبت از مجاز کنیم
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
●
فصل گل می گذرد هم نفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
●
عندلیبان گل سوری به چمن کرد ورود
بهر شاباش قدومش همه فریاد کنید
●
یاد از این مرغ گرفتار کنید ای مرغان
چو تماشای گل و لاله و شمشاد کنید
●
هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس
برده در باغ و یاد منش آزاد کنید
●
آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک
فکر ویران شدن خانه صیاد کنید
●
شمع اگر کشته شد از باد مدارید عجب
یاد پروانه هستی شده بر باد کنید
●
بیستون بر سر راه است مباد از شیرین
خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید
●
جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه
ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنید
●
گر شد از جور شما خانه موری ویران
خانه خویش محال است که آباد کنید
●
کنج ویرانه زندان شد اگر سهم بهار
شکر آزادی و آن گنج خدا داد کنید
تو بیا بلکه سکوتم همه پژواک شود
دلم از تکیه زدن پشت تو بی باک شود
●
آسمان دل من، زیر دو پایت پهن است
با دو دستت بتکانش که هوا پاک شود
●
تو بیا تا که لب و دیده ی ما از دیدار
پر ز لبخند و پر از لحظه ی نمناک شود
●
نیستم شاعر خوبی، تو بزن حرف مرا
هر چه بیرون شود از حلق تو ادراک شود
●
کاش می شد که ردیف غزلم ((شد)) بشود
با ردیف ((شود)) این شعر چه غمناک شود
●
من فقط جمعه غزل گویم و تا هفته ی بعد
همه احساس غزل در دل من خاک شود
●●●
به نقل از: http://www.sheremahdi.blogfa.com
عمر گذشت و همچنان داغ وفاست زندگی
زحمت دل کجا بری؟ آبله پاست زندگی
●
دل به زبان نمیرسد، لب به فغان نمیر سد
کس به نشان نمیر سد تیر خطاست زندگی
●
یک دو نفس خیال باز رشته ی شوق کن دراز
تا ابد از ازل بتاز ! ملک خداست زندگی
●
خواه نوای راحتیم ، خواه تنین کلفتیم
هر چه بود غنیمتیم سوت و صداست زندگی
●
شور جنون ما و من، جوش فسون وهم و زنّ
وقف بهار زندگیست لیک کجاست زندگی
●
بیدل از این سراب وهم جام فریب خورده ای
تا به عدم نمیرسی دور نماست زندگی
نقش روی توام از پیش نظر مینرود
خاطر از کوی توام جای دگر مینرود
●
تا بدیدم لب شیرین تو دیگر زان روز
بر زبانم سخن شهد و شکر مینرود
●
عارض و زلف دو تا شیفته کردند مرا
هرگزم دل به گل و سنبل تر مینرود
●
مستی و عاشقی ار عیب بود گو می باش
در من این عیب قدیم است و بدر مینرود
●
دوستان از می و معشوق نداریدیم باز
که مرا بی می و معشوق بسر مینرود
●
غم عشقش ز دل خستهی بیچاره عبید
گوشهای دارد از آنجا به سفر مینرود