کمان کشید غم و سینه را نشانه گرفت
چنان، که آتش دل تا فلک زبانه گرفت!
●
خدا گُواست که خورشید از حرارت سوخت
از آتشى که از آن سوىِ در به خانه گرفت!
●
در آن چمن که
دل باغبان چو شمع گداخت
چگونه بلبل دلخسته آشیانه گرفت؟!
●
شفق ز دیده دل خون گریست، چون زهرا
براى گیسوى زینب به دستْ شانه گرفت!
●
ز بس که فاطمه رنجیده بود از امّت
دل از حیات خود آن گوهر یگانه گرفت
●
على چه کرد و چه گفت اى خدا در آن شب تار
که زینب از غم بى مادرى، بهانه گرفت؟!
●
براى آن که بماند نهان ز چشم رقیب