باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
●
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است؟
●
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است؟
●
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است
●
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است
●
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
●
جن و ملک بر آدمیان نوحه میکنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم است
●
خورشید آسمان و زمین، نور مشرقین
پروردهٔ کنار رسول خدا حسین
●●●
کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا
در خاک و خون طپیده میدان کربلا
●
گر چشم روزگار بر او زار میگریست
خون میگذشت از سر ایوان کربلا
●
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک
زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
●
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
●
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید
خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
●
زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا
●
آه از دمی که لشکر اعدا نکرد شرم
کردند رو به خیمهٔ سلطان کربلا
●
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد
کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
●●●
کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی
وین خرگه بلند ستون بیستون شدی
●
کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه
سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی
●
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت
یک شعله برق خرمن گردون دون شدی
●
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان
سیمابوار گوی زمین بیسکون شدی
●
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک
جان جهانیان همه از تن برون شدی
●
کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست
عالم تمام غرقه دریای خون شدی
●
گر انتقام آن نفتادی بروز حشر
با این عمل معاملهٔ دهر چون شدی؟
●
آل نبی چو دست تظلم برآورند
ارکان عرش را به تلاطم درآورند
●●●
برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند
اول صلا به سلسلهٔ انبیا زدند
●
نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید
زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند
●
آن در که جبرئیل امین بود خادمش
اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند
●
پس آتشی ز اخگر الماس ریزهها
افروختند و در حسن مجتبی زدند
●
وانگه سرادقی که ملک محرمش نبود
کندند از مدینه و در کربلا زدند
●
وز تیشهٔ ستیزه در آن دشت، کوفیان
بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند
●
پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید
بر حلق تشنهٔ خلف مرتضی زدند
●
اهل حرم دریده گریبان گشوده مو
فریاد بر در حرم کبریا زدند
●
روح الامین نهاده به زانو سر حجاب
تاریک شد ز دیدن آن، چشم آفتاب
●●●
چون خون ز حلق تشنهٔ او بر زمین رسید
جوش از زمین بذروه عرش برین رسید
●
نزدیک شد که خانهٔ ایمان شود خراب
از بس شکستها که به ارکان دین رسید
●
نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند
طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید
●
باد آن غبار چون به مزار نبی رساند
گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید
●
یکباره جامه در خم گردون به نیل زد
چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید
●
پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش
از انبیا به حضرت روح الامین رسید
●
کرد این خیال وهم غلط کار کان غبار
تا دامن جلال جهان آفرین رسید
●
هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال
او در دلست و هیچ دلی نیست بیملال
●●●
ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند
یک باره بر جریدهٔ رحمت قلم زنند
●
ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر
دارند شرم کز گنه خلق دم زنند
●
دست عتاب حق به در آید ز آستین
چون اهل بیت، دست در اهل ستم زنند
●
آه از دمی که با کفن خونچکان ز خاک
آل علی چو شعلهٔ آتش علم زنند
●
فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت
گلگون کفن به عرصهٔ محشر قدم زنند
●
جمعی که زد بهم صفشان شور کربلا
در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند
●
از صاحب حرم چه توقع کنند باز
آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند
●
پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل
شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل
●●●
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
●
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه
ابری به بارش آمد و بگریست زار زار
●
گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن
گفتی فتاد از حرکت چرخ بیقرار
●
عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر
افتاد در گمان که قیامت شد آشکار
●
آن خیمهای که گیسوی حورش طناب بود
شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار
●
جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل
گشتند بیعماری و محمل شتر سوار
●
با آن که سر زد آن عمل از امت نبی
روحالامین ز روح نبی گشت شرمسار
●
وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد
نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد
●●●
بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد
شور و نشور واهمه را در گمان فتاد
●
هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند
هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد
●
هرجا که بود آهوئی از دشت پا کشید
هرجا که بود طایری از آشیان فتاد
●
شد وحشتی که شور قیامت بباد رفت
چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد
●
هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد
بر زخمهای کاری تیغ و سنان فتاد
●
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان
بر پیکر شریف امام زمان فتاد
●
بیاختیار نعرهٔ هذا حسین او
سر زد چنانکه آتش ازو در جهان فتاد
●
پس با زبان پر گله آن بضعة الرسول
رو در مدینه کرد که یا ایها الرسول
●●●
این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
●
این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی
دود از زمین رسانده به گردون حسین توست
●
این ماهی فتاده به دریای خون که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست
●
این غرقه محیط شهادت که روی دشت
از موج خون او شده گلگون حسین توست
●
این خشک لب فتاده دور از لب فرات
کز خون او زمین شده جیحون حسین توست
●
این شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه
خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست
●
این قالب طپان که چنین مانده بر زمین
شاه شهید ناشده مدفون حسین توست
●
چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد
وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد
●●●
کای مونس شکسته دلان حال ما ببین
ما را غریب و بیکس و بیآشنا ببین
●
اولاد خویش را که شفیعان محشرند
در ورطهٔ عقوبت اهل جفا ببین
●
در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان
واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین
●
نی نی درا چو ابر خروشان به کربلا
طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین
●
تنهای کشتگان همه در خاک و خون نگر
سرهای سروران همه بر نیزهها ببین
●
آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام
یک نیزهاش ز دوش مخالف جدا ببین
●
آن تن که بود پرورشش در کنار تو
غلطان به خاک معرکهٔ کربلا ببین
●
یا بضعةالرسول ز ابن زیاد، داد
کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد
●●●
ای چرخ غافلی که چه بیداد کردهای
وز کین چها درین ستم آباد کردهای
●
بر طعنت این بس است که با عترت رسول
بیداد کرده خصم و تو امداد کردهای
●
ای زاده زیاد نکرده ست هیچ گاه
نمرود این عمل که تو شداد کردهای
●
کام یزید دادهای از کشتن حسین
بنگر که را به قتل که دلشاد کردهای
●
بهر خسی که بار درخت شقاوتست
در باغ دین چه با گل و شمشاد کردهای
●
با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو
با مصطفی و حیدر و اولاد کردهای
●
حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن
آزردهاش به خنجر بیداد کردهای
●
ترسم تو را دمی که به محشر برآورند
از آتش تو دود به محشر درآورند
●●●
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد
بنیاد صبر و خانهٔ طاقت خراب شد
●
خاموش محتشم که ازین حرف سوزناک
مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد
●
خاموش محتشم که ازین شعر خونچکان
در دیده اشک مستمعان خون ناب شد
●
خاموش محتشم که ازین نظم گریه خیز
روی زمین به اشک جگرگون کباب شد
●
خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست
دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد
●
خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب
از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد
●
خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین
جبریل را ز روی پیمبر حجاب شد
●
تا چرخ سفله بود خطائی چنین نکرد
بر هیچ آفریده جفائی چنین نکرد
دوشم مگر چه بودکه هیچم نبرد خواب
پروین به رخ فشاندم تا سر زد آفتاب
●
بیدار بود خادمکی در سرای من
گفت از چهخواب مینروی دادمش جواب
●
کامروز بخت خواجه ز من پرسشی نمود
زین پس چو بختخواجه نخواهم شدن به خواب
●
گفت ار چنین بود قلمیگیر و کاغذی
بنگار بیتکی دو سه در مدح بوتراب
●
تفسیر عقل ترجمهٔ اولین ظهور
تأویل عشق ماحصل چارمین کتاب
●
روح رسول، زوج بتول، آیت وصول
منظور حق، مشیت مطلق، وجود ناب
●
تمثال روح، صورت جان، معنی خرد
همسال عشق، شیر خدا، میر کامیاب
●
گنج بقا، ذخیره هستی، کلید فیض
امن جهان، امان خلایق، امین باب
●
مشکل گشای هر چه به گیتی ز خوب و زشت
روزی رسان هر چه به کیهان ز شیخ و شاب
●
منظور حق ز هر چه به قرآن خورد قسم
مقصود رب ز هر چه به فرقان کند خطاب
●
داغی نه بر جبین و پرستار او قلوب
طوقی نه بر گلوی و گرفتار او رقاب
●
وجه الله اوست دل مبر از وی به هیچ وجه
باب الله اوست پا مکش از وی به هیچ باب
●
او هست جان پاک و جهان مشتی آب و خاک
زین پاکتر بگویم هم اوست خاک و آب
●
یک لحظه پیش ازین که نگارم مناقبش
در دل نشسته بود چو خورشید بی نقاب
●
چون مدح او نوشتم اندر حجاب رفت
زیرا که لفظ و خامه شد اندر میان حجاب
●
نی نی صفات من بود اینها نه وصف او
بشنو دلیل تا که نیفتی در اضطراب
●
آخر نه هر چه زاد ز هر چیز وصف اوست
زانسان که گرمی از شرر و مستی از شراب
●
این وصف آب نیست که گویی شرر برد
کاین وصف هم ترا عطش افزاست چون سراب
●
در مدح سیل اینکه خرابی کند چرا
بس مدح سیل کردی و جایی نشد خراب
●
لیکن هم ار به دیدهٔ معنی نظر کنی
در پردهٔ قشور توان یافتن لباب
●
زیرا که از خیال رهی هست تا خرد
کاسباب خوب و زشت بدو داد انتساب
●
هر چند ذکر آب، عطش را مفید نیست
خوشتر ز وصف آتش در دفع التهاب
●
لطف و عذاب هر دو ز یزدان رسد ولی
لاشک حدیث لطف به از قصهٔ عذاب
●
چون نیک بنگری سخن از عرش ایزدی
ز انجا که آمدست بدانجا کند ایاب
●
از گوش باز در دل و از جان رود به عرش
در دل ز راه گوش نیوشا کند شتاب
●
پس شد عیانکه سامع و قایل بود یکی
کاو خود کند سؤال و هم او خود دهد جواب
●
باری علی چو شافع دیوان محشرست
ارجو شفیع من شود اندر صف حساب
●
زانسان که هست صاحب دیوان شفیع من
در حضرت جناب جوانبخت مستطاب
●
شیخ اجل مراد ملل منشاء دول
فهرست مجد نظم بقا فرد انتخاب
●
آن میر حق یرست که در گنج معرفت
یک تن نیامدست چو او کامل النصاب
●
با او هر آنکه کینه سگالد به حکم حق
حالی به گردنش رگ شریان شود طناب
●
داند ضمیر او که سعیدست یا شقی
هر نطفه را نرفته به زهدان ز پشت باب
●
قاآنیا به بندگیش جان را نثار کن
گم شو ز خویش و زندگی جاودان بیاب
●
خواهی دعا کنیکه خدایش دهد دو کون
حاجت بگفت نیست، خدا کرد مستجاب