مرا به خانه ی زهرای مهربان ببرید
به خاکبوسی آن قبر بی نشان ببرید
●
اگر نشانی شهر مدینه را بلدید
کبوتر دل ما را به آشیان ببرید
●
کجاست آن در آتش گرفته؟ تا که مرا
برای جامه دریدن به سوی آن ببرید
●
مرا اگر شوم از دست بر نگردانید
به روی دست بگیرید و بی امان ببرید
●
کجاست آن جگر شرحه شرحه؟ تا که مرا
به سوی سنگ مزارش کشان کشان ببرید
●
مرا که مهر بقیع است در دلم ، چه شود
اگر به جانب آن چار کهکشان ببرید
●
نه اشتیاق به گل دارم و نه میل بهار
مرا به غربت آن هیجده خزان ببرید
●
کسی صدای مرا در زمین نمی شنود
فرشته ها! سخنم را به آسمان ببرید
آمدی جانم به قربان ولی حالا چرا ؟
بی وفا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟
●
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا؟
●
عمر مار ار مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟
●
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا؟
●
وه که با این عمر های کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟
●
آسمان چون جمع مشتاقان ، پریشان می کند
درشگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا؟
●
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
راه عشق است این یکی بی مونس و تنها چرا؟
این ابرهای سوختهی سوگوار
تابوت آفتاب را به کجا میبرند؟
این بادهای تشنه، هار و حریص وار
دنبالِ آبگون سرابِ کدام باغ
پای حصارهای افق سینه میدرند؟
●
اکنون، درخت لختِ کویر
پایانِ ناامیدی
و آغازِ خستهگیِ کدامین مسافر است؟
مرغان رهگذر
مرگ کدام قاصد گمگشته را
از جاده های پرت به قریه می آورند؟
●
ای شب! به من بگو
اکنون ستاره ها
نجواگران مرثیه عشق کیستند؟
و گاهِ عصر بر سر دیوار باغِ ما
باز آن دو مرغِ خسته چرا میگریستند؟
همین که نعش درختی به باغ می افتد
بهانه باز به دست اجاق می افتد
●
حکایت من و دنیایتان حکایت آن
پرنده ایست که به باتلاق می افتد
●
عجب عدالت تلخی که شادمانی ها
فقط برای شما اتفاق می افتد
●
تمام سهم من از روشنی همان نوریست
که از چراغ شما در اتاق می افتد
●
به زور جاذبه سیب از درخت چیده زمین
چه میوه ای ز سر اشتیاق می افتد
●
همیشه همره هابیل بوده قابیلی
میان ما و شما کی فراق می افتد؟
عشق من پاییز آمد مثل پار
باز هم ما بازماندیم از بهار
●
احتراق لاله را دیدیم ما
گل دمید و خون نجوشیدیم ما
●
باید از فقدان گل، خونجوش بود
در فراق یاس مشکی پوش بود
●
یاس بوی مهربانی می دهد
عطر دوران جوانی می دهد
●
یاس ها یادآور پروانه اند
یاس ها پیغمبران خانه اند
●
یاس در هرجا نوید آشتی است
یاس دامان سپید آشتی است
●
یاس یک شب را گل ایوان ماست
یاس تنها یک سحر مهمان ماست
●
یاس مثل عطر پاک نیت است
یاس استنشاق معصومیت است
●
یاس را آیینه ها رو کرده اند
یاس را پیغمبران بو کرده اند
●
یاس بوی حوض کوثر می دهد
عطر اخلاق پیمبر می دهد
●
حضرت زهرا دلش از یاس بود
قطره هاى اشکش از الماس بود
●
داغ عطر یاس زهرا زیر ماه
مـى چکـانیـد اشک حیـدر را به چاه
●
عشق محزون علی٬ یاس است وبس
چشم او یک چشمه الماس است و بس
●
اشک می ریزد علی مانند رود
بر تن زهرا؛ گل یاس کبود
●
گریه آرى, گریه چون ابر چمن
بر کبود یاس و سرخ نسترن
●
گریه کن حیدر که مقصد مشکل است
این جدایی از محمد مشکل است
●
گریه کن زیرا که دخت آفتاب
بی خبر باید بخوابد در تراب
●
این دل یاس است و روح یاسمین
این امانت را امین باش اى زمین
●
نیمه شب دزدانه باید زیر خاک
ریخت بر روى گل خورشید, خاک
●
یاس خوشبوی محمد داغ دید
صد فدک زخم از گل این باغ دید
از پرسش من معلمان آشفتند
از حنجرشان هرچه درآمد گفتند
●
اما به خدا هنوز من معتقدم
از جاذبه تو سیب ها میافتند
ماهى همیشه تشنه ام
در زلال لطف بیکران تو
مى برد مرا بهر کجا که میل اوست
موج دیدگان مهربان تو
زیر بال مرغکان خنده هات
زیر آفتاب داغ بوسه هات
- اى زلال پاک - !
جرعه جرعه جرعه میکشم ترا بکام خویش
تا که پر شود تمام جان من ز جان تو !
اى همیشه خوب !
اى همیشه آشنا !
هر طرف که میکنم نگاه
تا همه کرانه هاى دور
عطر و خنده و ترانه میکند شنا
در میان بازوان تو !
ماهى همیشه تشنه ام
اى زلال تابناک !
یک نفس اگر مرا بحال خود رها کنى
ماهى تو جان سپرده روى خاک !