اشکها آهسته می لغزند بر رخسار زردم
آرزو دارم روم جایی که دیگر بر نگردم
●
شاه مرغان چمن بودم ولی چون بوم بیدل
ناله ای گر داشتم در گوشۀ ویرانه کردم
●
روز و شبها رهسپر گشتند و افزودند دایم
شامها داغی به داغم، روزها دردی به دردم
●
عهد کردم این پریشانی دگر با کس نگویم
گفت آخر با تو دردم، اشک گرم و آه سردم
●
این شکست ای جان و دل بشکست پشت طاقتم
گر چه عمری شد که با بخت بد خود در نبردم
●
می رویّ و می روم پیمانه گیرم تا ندانم
من که بودم یا چه بودم یا چه هستم یا چه کردم!
●
این همه درد و غم و یک مشت گل آوخ عمادا!
هیچ ننشستی به دامان جهان ای کاش گردم
نشود، فاش کسی آنچه میان من و تست
تا اشارات نظر، نامه رسان من و تست
●
گوش کن! با لب خاموش سخن می گویم؛
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و تست
●
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید،
حالیا چشم جهانی نگران من و تست
●
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید،
همه جا زمزمۀ عشق نهان من و تست
●
این همه قصّۀ فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و تست
●
نقش ما گو ننگارند به دیباچۀ عقل،
هر کجا نامۀ عشق است، نشان من و تست
●
سایه! ز آتشکدۀ ماست فروغ مه و مهر،
وه از این آتش روشن که به جان من و تست
آنچنان کز رفتن گل خار می ماند به جا
از جوانی حسرت بسیار می ماند به جا
●
آه افسوس و سرشک گرم و داغ حسرت است
آنچه از عمر سبکرفتار می ماند به جا
●
کامجویی غیر ناکامی ندارد حاصلی
در کف گلچین ز گلشن، خار می ماند به جا
●
جسم خاکی مانع عمر سبکرفتار نیست
پیش این سیلاب، کی دیوار می ماند به جا؟
●
هیچ کار از سعی ما چون کوهکن صورت نبست
وقت آن کس خوش کزو آثار می ماند به جا
●
زنگ افسوسی به دست خواجه هنگام رحیل
از شمار درهم و دینار می ماند به جا
●
نیست از کردار ما بی حاصلان را بهره ای
چون قلم از ما همین گفتار می ماند به جا
●
عیش شیرین را بود در چاشنی صد چشم شور
برگ، صائب! بیشتر از بار می ماند به جا
غمش در نهانخانۀ دل نشیند
به نازی که لیلی به محمل نشیند
●
به دنبال محمل چنان زار گریم
که از گریه ام ناقه در گل نشیند
●
خوش آندم که تیری ز ابرو کمانی
به پهلوی این نیم بسمل نشیند
●
بنازم به بزم محبت که آنجا
گدایی به شاهی مقابل نشیند
●
خلد گر به خاری، آسان برآید
چه سازم به خاری که در دل نشیند
●
پی ناقه اش رفتم آهسته، ترسان،
مبادا غباری به محمل نشیند
●
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند
شب چو در بستم و مست از می نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
●
دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا،
گر چه عمری به خطا دوست خطابش کردم
●
منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم
آن قدر گریه نمودم که خرابش کردم
●
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
●
غرق خون بود و نمی مرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانۀ شیرین و به خوابش کردم
●
دل که خونابۀ غم بود و جگر گوشۀ درد
بر سر آتش جور تو کبابش کردم
●
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کند تنم، عمر خطابش کردم
لبت صریح ترین آیهی شکوفائی ست
و چشمهایت شعر سیاه گویائی ست
●
چه چیز داری با خویشتن که دیدارت
چو قلههای مه آلود، محو و رویائی ست
●
چگونه وصف کنم هیئت نجیب ترا
که در کمال ظرافت کمال ِ والا ئی ست
●
تو از معابد مشرق زمین عظیم تری
کنون شکوه تو و بهت من تماشائی ست
●
در آستانهی دریای دیدگان تو شرم
شکوهمندتر از مرغکان دریائی ست
●
شمیم وحشی گیسوی کولیت نازم
که خوابناکتر از عطرهای صحرائی ست
●
مجال بوسه به لبهای خویشتن بدهیم
که این بلیغ ترین مبحث شناسائی ست
●
پناه غربت غمناک دستهائی باش
که دردناک ترین ساقه های تنهائی ست
دلم خوش است به گل های باغ قالی ها
که چشم باران دارم ز خشکسالی ها
●
به باد حادثه بالم اگر شکست٬چه باک!
خوشا پریدن با این شکسته بالی ها!
●
چه غربتی است٬عزیزان من کجا رفتند؟
تمام دور و برم پر ز جای خالی ها
●
زلال بود و روان رود رو به دریایم
همین که ماندم مرداب شد زلالی ها
●
خیال غرق شدن در نگاه ژرف تو بود
که دل زدیم به دریای بی خیالی ها
در کتاب چهار فصل زندگی
صفحه ها پشت سر هم میروند
هریک از این صفحه ها یک لحظه اند
لحظه ها با شادی و غم میروند
آفتاب و ماه یک خط در میان
گاه پیدا گاه پنهان میشوند
شادی و غم نیز هریک لحظه ای
بر سر این سفره مهمان میشوند
گاه اوج خنده ما گریه است
گاه اوج گریه ما خنده است
گریه دل را آبیاری میکند
خنده یعنی این که دلها زنده است
زندگی ترکیب شادی با غم است
دوست میدارم من این پیوند را
گرچه میگویند شادی بهتر است
دوست دارم گریه با لبخند را