میان ظلمت این کوچههای تودرتو
دلم گرفته به یاد تو ای گُل شببو!
●
هنوز مثل گُل و پونه دوستت دارم
هنوز مثل درخت و پرنده و آهو
●
میان اینهمه آیینههای سرد و سیاه
چراغ چشم تو از دور میزند سوسو
●
مخواه پنجرهام را اسیر پردهی اشک
مخواه با غم غربت دلم بگیرد، خو
●
شبی برای صدایت ترانه میخوانم
شب ستاره و آیینه و گُل و گیسو
●
بیا که از نَفَست صد بهار گل بدمد
بیا که سبزه بروید دوباره بر لب جو
سلام دوست جان
چرا شما هی هی این روزا اینقده به من مشکوکی؟!؟!؟!
راستی یه عالمه کتاب شعر خریدم امروز از خانه شاعران
انشاالله تشریف میارید و ازشون می خونید:-)
سلام...دوست جان بی معرفت پر مشغله
به ۱۰۰۱ دلیل...
ناپلئون به فرمانده اش گفت چرا تو جنگ شکست خوردی...می گه به ۱۰۰۱ دلیل...ناپلئون می گه ۱۰۰۱ شو بگو ببینم...می گه اولیش اینه که گلوله ما تموم شده بود... ناپلئون می گه همین کافیه ۱۰۰۰ دیگش لازم نیست...
البته من بهت مشکوک نیستم ... از حالت غمگین اون شکلکه خوشم اومد... از دستتون ناراحتم...به ۱۰۰۱ دلیل
سلام بردوست
ذوق سرشارتان رادرگلچین کردن اشعارشورانگیزمی ستایم
بایک غزل منتظرم
سلام...به به از این ورها... ان شاء الله خدمت می رسم
سلام
ممنون که به کلبه تنهایی من سری زدید
همیشه سرشار از حس زندگی باشید
شاعر اون شعر آقای فاضل نظری هستن . منم تازه با اشعار ایشون آشنا شدم اما در همین مدت کم بینهایت فیض بردم
در پناه حق
سلام...خواهش می کنم...این حرفا چیه
شعر بسیار زیبایی بود
ذهنم مشغول شده...بد!