امشب کجایی ای همهی شور و حال من؟
ابری شدهست آبی چشم زلالِ من
●
دلتنگم آنچنان که غریبانه اشک ریخت
دریا به روزگارم و باران به حال من
●
ای علّت لطیف تغزل! کمی بخند
تا بشکفد ترانه به لبهای کال من
●
حافظ! بگو چه شد که به دیوان شعر تو
تنها سکوت و اشک و شکست است فال من
●
تا کی بیایی از پس آن قلههای دور
در انتظار میگذرد ماه و سال من
●
گفتی بیا و در دل من آشیانه کن
ای کفتر شکستهدلِ خستهبال من!
انسیه موسویان جزء شاعران جوان هستن؟
از شعراشون جایی نخونده ام جز اینجا.
اطلاعی ندارم
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی...
سلام دوست جان
اون که نوشتم قسمتی از یک ترانه است که نمی دونم شاعرش کی هستش. اما خواننده اش سیاوش قمیشیه. می گردم اصل ترانه رو براتون می یابم.
اِوا زحمت چیه؟ رحمته دوست جان!
هورااااااااااااااااا
پیداییدم دوست جان:
هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی
از این زمانه دلم سیر می شود گاهی
عقاب تیز پر دشتهای استغنا
اسیر پنجهء تقدیر می شود گاهی
صدای زمزمهء عاشقانه آزادی
فغان و نالهء شبگیر می شود گاهی
نگاهِ مردم بیگانه در دل غربت
به چَشمِ خستهء من تیر می شود گاه
یمبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز
جوان ز حادثه ای پیر می شود گاهی
بگو اگر چه به جایی نمی رسد فریاد
کلام حق دمِ شمشیر می شود گاهی
بگیر دست مرا آشنای درد بگیر
مگو چنین و چنان، دیر می شود گاهی
به سوی خویش مرا می کشد چه خون و چه خاک
محبّت است که زنجیر می شود گاهی
هورااااااااااااااااا
پیداییدم دوست جان:
هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی
از این زمانه دلم سیر می شود گاهی
عقاب تیز پر دشتهای استغنا
اسیر پنجهء تقدیر می شود گاهی
صدای زمزمهء عاشقانه آزادی
فغان و نالهء شبگیر می شود گاهی
نگاهِ مردم بیگانه در دل غربت
به چَشمِ خستهء من تیر می شود گاهی
مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز
جوان ز حادثه ای پیر می شود گاهی
بگو اگر چه به جایی نمی رسد فریاد
کلام حق دمِ شمشیر می شود گاهی
بگیر دست مرا آشنای درد بگیر
مگو چنین و چنان، دیر می شود گاهی
به سوی خویش مرا می کشد چه خون و چه خاک
محبّت است که زنجیر می شود گاهی