روزی اگر سراغ من آمد به او بگو
من می شناختم او را
نام تو را همیشه به لب داشت
حتی
در حال احتضار
آن دلشکسته عاشق بی نام و بی نشان
آن مرد بی قرار
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو
هر روز پای پنجره غمگین نشسته بود
و گفتگو نمی کرد
جز با درخت سرو
در باغ کوچک همسایه
شبها به کارگاه خیال خویش
تصویری از بلندی اندام می کشید
و در تصورش
تصویر تو بلندترین سرو باغ را
تحقیر کرده بود
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو
او پاک زیست
پاکتر از چشمه های نور
همچون زلال اشک
یا چو زلال قطره باران به نوبهار
آن کوه استقامت
آن کوه استوار
وقتی به یاد روی تو می بود
می گریست
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو
او آرزوی دیدن رویت را
حتی برای لحظه ای از عمر خویش داشت
اما برای دیدن توچشم خویش را
آن در سرشگ غوطه ور آن چشم پاک را
پنداشت
آلوده است و لایق دیدار یارنیست
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو
آن لحظه ای که دیده برای همیشه بست
آن نام خوب بر لب لرزان او نشست
شاید روزی اگر
چه؟ او؟ نه آه ... نمی آید
آن کوه استقامت
آن کوه استوار
وقتی به یاد روی تو می بود
می گریست
گریستنم آمد با خوندن این قسمت...
خیلی قشنگ مینویسی در صورت تمایل به تبادل لینک خبرم کن
دوست عزیز... فقط قصدت تبادل لینکه...حتی یک دونه از پست های منو نخوندی که ببینی من قشنگ نمی نویسم...
سلام وبلاگ خیلی جذابی داری به خصوص این پست آخری خیلی عالی بود پر از احساس. به ما هم سری بزنی خوشحال میشیم...یا حق!!!