سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ● که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست
بوی شن سوخته می آمد
از تن جاده ی گورستان
طشت خورشید پر از خون بود
خون قی کرده ی تابستان
جوی دم کرده تهی از آب
طاول قارچ به لب بسته
شاخه ها سوخته و بی برگ
آسمان خسته ، زمین خسته
برکه ای خشک و ترک خورده
گربه ای مرده و وز کرده
در برسایه یک تابوت
عابری تشنه و کز کرده
گورها گرسنه و خالی
قاریان منتظر و خاموش
نه سرشکی به لب پلکی
نه نوایی که خلد در گوش