ای کرده تجلی رخت از چهره هر خوب
ای حسن و جمال همه خوبان به تو منسوب
●
بر صحفۀ رخسارۀ هر ماه پریروی
حرفی دو سه از دفتر حسنت شده مکتوب
●
محبوب ز هر روی بجز روی تو نبود
خود نیست به هر وجه بجز روی تو محبوب
●
بر عکس رخت چشم زلیخا نگران شد
در آینۀ روی خوشش یوسف یعقوب
●
در شاهد و مشهود تویی ناظر و منظور
در عاشق و معشوق تویی طالب و مطلوب
●
در بتکده ها غیر ترا می نپرستند
آن کس که کند سجده بر سنگ و گل و چوب
●
جاروب غمت کرد مرا خانۀ دل پاک
وین خانه کنون است به کام دل جاروب
●
زان زلف پراکنده و زان غمزۀ فتان
برگشت جهان سر به سر از فتنه و آشوب
●
محجوب نباشد رخت از مغربی ای دوست
کاو خود به خود است از رخ زیبای تو محجوب