شب عاشقان بی دل ، چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب ، در صبح باز باشد
●
عجب است اگر توانم ، که سفر کنم ز دستت
به کجا رود کبوتر ، که اسیر باز باشد ؟
●
ز محبتت نخواهم ، که نظر کنم به رویت
که محب صادق آنست که پاکباز باشد
●
به کرشمۀ عنایت ، نگهی به سوی ماکن
که دعای دردمندان ، ز سر نیاز باشد
●
سخنی که نیست طاقت ، که ز خویشتن بپوشم
به کدام دوست گویم ، که محل راز باشد ؟
●
چه نماز باشد آن را ، که تو در خیال باشی
تو صنم نمی گذاری ، که مرا نماز باشد
●
نه چنین حساب کردم ، چو تو دوست می گرفتم
که ثنا و حمد گوییم و ، جفا و ناز باشد
●
دگرش چو باز بینی ، غم دل مگوی سعدی
که شب وصال کوتاه و ، سخن دراز باشد
●
قدمی که برگرفتی ، به وفا وعهد یاران
اگر از بلا بترسی ، قدم مجاز باشد