دوش در میکده با جام سخنها گفتم
از جفاکاری ایام سخنها گفتم
گفتمش دلزده از گردش ایامم من
خسته و غمزده وسر به گریبانم من
شکوه دارم ز جفاکاری یاران دغل
غم بی مهری اشان بر دل من همچو دمل
گوش کن جام برایت سَر دل باز کنم
قصّه ها از دل پر درد خود آغاز کنم
به تو گویم که چه سان بردل من نیش زدند
بارها زخم زبان ازکم و از بیش زدند
ظاهرا عرض ارادت بنمودند ولی
درخفا ظلم روا داشته و تیره دلی
من که چون سنگ صبوری برِ آنان بودم
راه این میکده اینک به چه رو پیمودم
آمدم بار دگربا تو کنم راز و نیاز
تاشوی آگه ازاین قصه پر سوز و گداز
جام می!
سنگ صبور من و همرازم باش
درجفاکاری ایام هوادارم باش
سر کشم جرعهای از خون دلت ای ساغر
تاکنی قصّه پر غصّهی من را باور
شاید این باده برد غصّه ایام ز یاد
یا سپارد غم و صد درد مرا بر دل باد
ساغر اینک تو تسّلی دل ریشم باش
لحظه ای چند بمان، پیشم باش
جام در جام زنم پی در پی
تاکه شاید بشود این غم طی
میسپارم غم خود را به دل باده و جام
میپرد بار دگر جغد غمم از لب بام
دل «جاوید» شود باردگر پر غوغا
میکند غصّه خود با می ساغر سودا
بعد از غصه:
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
بیا ساقی آن می که حال آورد....
به من ده که بس بیدل افتاده ام.....
این یه کلاژ ادبی بود ...نه؟
(-؛
سلام دوست عزیزم
منتظر انتقادات سازنده ی شما هستم
هر رفتی یه آمدی داره
الغیاث از جور خوبان الغیاث
چشم
من یه زمان یه دوستی داشتم اسمش محمد جاوید بود . سمنان دانشجو بود . اگه شما میشناسیش یه خبری ازش به ما بده
به روی چشم...
منم یه زمانی یه دوست داشتم اسمش علیرضا تقدیری بود...قربون دستت شما هم اگه از اون خبر داشتید یه خبر به ما بدید